برتولد هنوز سره شبه زوده برا رفتن

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂

𝙥𝙖𝙧𝙩⁵¹



برتولد: هنوز سره شبه زوده برا رفتن

نذاشتن پسرا چیزی بگن که لئو گفت

لئو: درست میگن هنوز زوده برا رفتن نکنه مهمونی بابه دلتون نبوده

چقد اینا سیریش بودن یکم دقت کردم جونگکوک بینشون نبود معلوم بود زودتر رفته تو ماشین

قدمامو تند تر کردم و همونطور که میرفتم سمتشون با صدای رسایی گفتم

ا/ت: ربطی به مهمونی نداره من متاسفانه من کمی خستم
و رسیدم بهشون و وایسادم

لئو و اون مردک برتولد با دیدنم چشماشون برق زد

پسرا که متوجه نگاه خیره شون شدن با حرص دستاشون مشت شد

بیخیال شون شدم رفتم سمت در که با صدای شوگا سریع وایسادم

جدی و با حرص گفت:

شوگا: اقایون چشماتون و کنترل کنید


لئو به خودش اومد و یه تک خنده ای کرد و با لحن تمسخر امیزی گفت: و اگه نکنیم


نامجون سریع اومد جلو و جدی گفت: مطمئن باش دیگه چشمی براتون نمیمونه که بخواید ببینید
برتولد خواست چیزی بگه که


سریع پریدم وسط چون میدونم اگه ادامه بدن مطمئنن عوا میشه

با لحن خونسردی برگشتم و گفتم

ا/ت: پسرا چیزی شده

جیهوپ نگاه حرصیشو از اونا گرفت و گفت

جیهوپ: نه چیزی نشده

ا/ت: خوبه پس بیاین بریم دیگه
دیدگاه ها (۰)

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵²پسرا نگاه عصبیشون و از اونا گرفتن و امدنب...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁰حتما باید به سزای اعماش میرسید وگرنه ارو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁹خوشبختانه دیگه از هیاهوی چند دقیقه پیش خب...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁷جونگکوک: معرفی میکنم... خانم کیم ا/ت. دو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁸حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد... ا/ت: مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط