پارت اول
پارت اول
از زبان ویولت:
با نور خورشیدی ک به چشمم از لایپنجره میخورد به چشمم پاشدم و اذیت میشدم و تو جای خودم اینور اونور میرفتم ک تصمیم ب پاشدن کردم و تختو مرتب کردم و به خودم رسیدم و لباسمو پوشیده بودم و به اینه نگاه کردم گفتم اوف عجب جیگری شدم ک در زدن و خدمتکار عمارتم اومد تو و گفت خانوم اسکارلت صبحونه اماده اس تشریف بیارید پایین منم گفتم باشه برو و رفت و دیدم تو داری زنگ میزنی برداشتم
ویولت: اوووو ببین کیه
ایسن: چطوری دختر
ویولت:خوبم خوبم تو چی
ایسن:معلومهپر انرژی
ویولت:تقریبا
ایسن: خب ببخشید میخوام برینم ب انرژیت ولی میخوام ی چیو بگم
ویولت: هعی روزگار کار همیشگیته
ایسن:امروز مهمونی مافیا هاس
ویولت:نه ایسننننن تروخدا ولمکن نمیام خودت برو
ایسن:ویولت خفه شو چطور خودم تنها برم مارو باهم میشناسن مافیای کوچیکی نیستیما
ویولت: بازم اون پسرای الله میدونی ک بدم میاد ازشون
ایسن:منم خوشم نمیاد که عزیزم میدونی مجبوریم وگرنه حرف درمیارن
ویولت:باش بهت اطلاع میدن
ایسن: منتظرما
از زبان ایسن:
منشیم اومد گف وقته خیاطتونه باید بریم قربان منم حاضر شدم رفتم پشت ماشین نشستم و منشیم برنامه کارامو میگف بهم که رسیدیم خیاط مخصوصم لباسامو گرفتم داشتم میرفتم سوار ماشین شم ایدن رو دیدم که ماشینو نگه داشت پیاده شد اومد بادیگاردام جلوشو میگرفتن که گفتم لازم نیس اومد جلو و شروع کرد با نیش و کنایه حرف زدن
ایدن:فک نمیکردم اموز اولین نفر که میخوام ببینم تو باشی
ایسن:از پوک مغزیه
ایدن:از ویولت چخبر باهاش نمیگردی
ایسن:فک نکنم مجبورم به سوالت بدم
ایدن اومد جلو تر وکتش رو اینور کرد اسلحهش رو نشونم داد
ایدن:الانم؟
که بادیگاردام دیدن و همشون اسلحشونو طرفش گرفتن ایدن پوسخند و گف شب منتظرم ببینم جرعت اومدن داربن یا نه
ایسن:شب میبینمت
ایسن هم سوار ماشینش شد و میرفت طرف دادگاه برای دیدن دوستش که توی راه زنگ زد ویولت
ایسن:اه روزمو با چندش ترین فرد شروع کردم
ویولت:چیشد
ایسن:ایدن رو وقتی میرفتم ماشین دیدم و مجبور شدم بگم شبو میریم
ویولت:اخه...
ایسن:اخه نداره
و قطع کردن تلفن
******توجه داشته باشید هر گونه کپی از رمان پیگرد قانونی دارد*********
#رمان. # مافیایی. #عاشقانه
از زبان ویولت:
با نور خورشیدی ک به چشمم از لایپنجره میخورد به چشمم پاشدم و اذیت میشدم و تو جای خودم اینور اونور میرفتم ک تصمیم ب پاشدن کردم و تختو مرتب کردم و به خودم رسیدم و لباسمو پوشیده بودم و به اینه نگاه کردم گفتم اوف عجب جیگری شدم ک در زدن و خدمتکار عمارتم اومد تو و گفت خانوم اسکارلت صبحونه اماده اس تشریف بیارید پایین منم گفتم باشه برو و رفت و دیدم تو داری زنگ میزنی برداشتم
ویولت: اوووو ببین کیه
ایسن: چطوری دختر
ویولت:خوبم خوبم تو چی
ایسن:معلومهپر انرژی
ویولت:تقریبا
ایسن: خب ببخشید میخوام برینم ب انرژیت ولی میخوام ی چیو بگم
ویولت: هعی روزگار کار همیشگیته
ایسن:امروز مهمونی مافیا هاس
ویولت:نه ایسننننن تروخدا ولمکن نمیام خودت برو
ایسن:ویولت خفه شو چطور خودم تنها برم مارو باهم میشناسن مافیای کوچیکی نیستیما
ویولت: بازم اون پسرای الله میدونی ک بدم میاد ازشون
ایسن:منم خوشم نمیاد که عزیزم میدونی مجبوریم وگرنه حرف درمیارن
ویولت:باش بهت اطلاع میدن
ایسن: منتظرما
از زبان ایسن:
منشیم اومد گف وقته خیاطتونه باید بریم قربان منم حاضر شدم رفتم پشت ماشین نشستم و منشیم برنامه کارامو میگف بهم که رسیدیم خیاط مخصوصم لباسامو گرفتم داشتم میرفتم سوار ماشین شم ایدن رو دیدم که ماشینو نگه داشت پیاده شد اومد بادیگاردام جلوشو میگرفتن که گفتم لازم نیس اومد جلو و شروع کرد با نیش و کنایه حرف زدن
ایدن:فک نمیکردم اموز اولین نفر که میخوام ببینم تو باشی
ایسن:از پوک مغزیه
ایدن:از ویولت چخبر باهاش نمیگردی
ایسن:فک نکنم مجبورم به سوالت بدم
ایدن اومد جلو تر وکتش رو اینور کرد اسلحهش رو نشونم داد
ایدن:الانم؟
که بادیگاردام دیدن و همشون اسلحشونو طرفش گرفتن ایدن پوسخند و گف شب منتظرم ببینم جرعت اومدن داربن یا نه
ایسن:شب میبینمت
ایسن هم سوار ماشینش شد و میرفت طرف دادگاه برای دیدن دوستش که توی راه زنگ زد ویولت
ایسن:اه روزمو با چندش ترین فرد شروع کردم
ویولت:چیشد
ایسن:ایدن رو وقتی میرفتم ماشین دیدم و مجبور شدم بگم شبو میریم
ویولت:اخه...
ایسن:اخه نداره
و قطع کردن تلفن
******توجه داشته باشید هر گونه کپی از رمان پیگرد قانونی دارد*********
#رمان. # مافیایی. #عاشقانه
- ۴۱۹
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط