رمان عشق جاودان

رمان: عشق جاودان
پارت: ده
دازای: بری خونه خودت؟
چویا : آره دیگه
دازای : ولی از این به بعد اینجا خونه توعه
چویا: چییی؟
دازای همینکه شنیدی
چویا:چرا دیگه نمیتونم برم خونمون اسناد رو هم دارم میدم به شما
دازای: چون باز هم که از اطلاعات اسناد خبر داری «و همین طور نمیخوام ازم جدا بشی( توی ذهنش اینو گفت)»
چویا : ولی باز گفتی اگه اینکار رو بکنم بقیه میمیرن پس اونقدر احمق نیستم که بخوام برم اطلاعات اسناد رو به پلیس بگم
دازای : به هرحال باز باید پیش من باشی که حواسم بهت باشه ، پس شما از الان به بعد پیش من زندگی می‌کنی
چویا: باشه ولی میشه حداقل وسایلم رو از اون خونه بردارم؟
دازای: باشه ، صبر کن آماده بشم باهم میریم
چویا: باشه
رفتم و نشستم و روی مبل و منتظر دازای موندم. بعد از چند دقیقه اومد
دازای: خب من آماده شدم بریم
چویا: باشه
بهش نگاه کردم یک بافت یقه اسکی مشکی و یک شلوار راسته مشکی پوشیده بود . خیلی جذاب شده بود. با صداش به خودم اومدم
دازای:خب دید زدنتون تموم شد؟
چویا: کی گفت داشتم به تو نگاه میکردم
دازای: داشتی با چشمات منو میخوردی
چویا : خب حالا هرچی بیا بریم من وسایلم رو بردارم
دازای خندید و گفت
دازای: باشه
دیدگاه ها (۲)

رمان: عشق جاودانپارت: یازدهاز خونه دازای اومدیم بیرون . تازه...

رمان : عشق جاودانپارت: دوازدهویو دازاینمی خواستم ناراحتیش رو...

رمان:عشق جاویدان پارت:نهویو دازای دازای:خب.... چویا:خب؟دازای...

رمان:عشق جاودانپارت:هشتم ویو دازایچویا:خونت خیلی بزرگه دازای...

هنتای :: سوکوکو

قهوه تلخ پارت۵۲ویو فوجیورا این امکان ندارع من از ویلیام بارد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط