آن سوی آینه

آن سوی آینه
P32
فقط خواستم بهت بگم که هیچوقت ترکت نمیکنم
( ویو کوک)
بعد از اینکه ا‌.ت رو رسوندم
همراهش رفتم
رفتم به جایی که همه قضاوتم میکردن
جایی که اول بودم
وارد قصر به اصطلاح پدرم شدم
پدری که هیچ وقت برام پدری نکرد
همیشه قضاوتم میکرد سرزنشم میکرد
ولی الان... مهم نیست همه اینا گذشته
: چه عجب اومدی!
_ مگه چاره دیگه ای هم داشتم
: جناب فرمانروا ..... میبینم کسی شدی برای خودت
_هه...(پوزخند)
: چیه؟ حق ندارم برای برای موفقیت پسرم خوشحال باشم؟
_؟؟؟؟...پسرم؟ از کی تا حالا شدم پسرت؟
: تو همیشه پسرم بودی
_ واقعا نمیفهمم با این ذاتی که داری چجوری پادشاه پریهایی؟
: حرف دهنت رو بفهم گستاخ!!!نیاوردمت اینجا که حرف الکی بزنی آوردمت که بهت بگم با اون دختر بهم بزن
_ .....چی؟
: تمومش کن هرچی بینتون بوده از همین الان تمومه
_من بزرگتر از چیزیم که تو برام تصمیم بگیری
: داری رو حرف من رو زیر سوال میبری؟
_ هر طور میخوای فکر کن من دوسش دارم به خاطر کسی مثل تو هم دلش رو نمیشکنم
: اون آدمه...میفهمی؟
_ برام مهم نیست...مهم نیست اگه تهش مرگ باشه
من اونو می‌خوام....اون مال منه
: خفه شو( داد )
_ دست از سرم بردار....بزار زندگیمو بکنم
: با اون دختر هرگز...
_ به تو ربطی نداره....این زندگی منه
: خفه شو.....ببریدش توی زیر زمین و زندانیش کنین
_هه(پوزخند)
دیدگاه ها (۱۶)

آن سوی آینه P33_هه(پوزخند)(ویو ا.ت)یه روز هست که ازش خبری نی...

آن سوی آینه P 34به زنجیر ها نگاه کردم پاره شده بودن( ویو ا.ت...

آن سوی آینهP31_ من همیشه پیشت میمونم....پس توهم پیشم بمون(وی...

ریکشنشون وقتی تو مهمونی یه پسر بهت نزدیک میشهپسره : هی....دخ...

زور و عشق پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط