ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۲۴

و بلند شد و کتری رو روشن کرد و رفت سراغ یخچال و
گفت: شیر رو ابمیوه بد میشه نه؟
درمونده گفتم اره
کلافه گفت: کاش شیر میدادم بهت.. مقوي تر بود.
و خامه صبحانه برداشت و اومد سمتم.
بي حرف روي نوني که دستم بود خامه زد.
بیحال به نونم گاز زدم
صداي خواب الود نادیا اومد که گنگ گفت عمو جیمین. الا جون
جیمین تند برگشت به نادیا که جلوی اشپزخونه بود نگاه کرد. سریع خودمو جمع کردم و سعی کردم عادي لبخند بزنم. جیمین مهربون :گفت جان عمو.. سلام عزیزم.. صبح بخير.
ناديا - صبح بخیر. چرا رو زمین نشستین؟ چيزي شده؟ هول گفت نه عزیز.. نه... چيزي نشده... فقط.. گفتیم پشت میز بشینیم سر و صدا میشه شما بیدار میشین.
چه مزخرفاتی میگماا..
چاره اي نداشتم..بچه میترسید.
جیمین : -برو صورتت رو بشور تا صبحونه حاضر کنم
برات..برو...
نادیا سر تکون داد و رفت.
اروم بازوي جيمز رو گرفتم تا بلندشم.
دستشو روی دستم گذاشت و اروم بلند شد و گفت تو سالن
رو مبل بشین..
اروم سر تکون دادم.
رفتیم سمت مبل که صداي گريه نورا اومد...
تند گفتم من میرم سراغش..
نگران گفت الا...
بهترم الان تو شیرش رو آماده کن
ناچار سر تکون داد.
رفتم تو اتاق.
نورا سرخ شده گریه میکرد و دست و پا میزد
اروم بغلش کردم و مهربون :گفتم جانم عزیزم... من اینجام..
و دست به سرش کشیدم
بد اخلاق و گشنه سرشو تکون داد.
اروم گفتم چشم چشم الان الان شیرت آماده میشه..
و بردمش تو سالن..
نورا با بغض به اطرافش نگاه کرد.
جیمین داشت رو میز صبحانه میچید و نادیا خندون و با بدو
بدو
داشت میرفت پشت میز بشینه
اروم رو مبل نشستم
جیمین نگران نگام کرد و رفت سراغ شیشه شیر نورا و ناوارد
کتری رو برداشت..
لبخند زدم و گفتم اول شیر خشك...
تند گفت: اهان..
و سریع رفت سراغ ساك نورا و شير خشك رو برداشت و چشماشو باريك كرد و اطرافش رو نگاه کرد و دستور عملش رو خوند تا بفهمه چند پیمانه بریزه
با لبخند عمیقی نگاش کردم.
بلد نبود
باباي ناوارد و تازه کار من..
بالاخره شیشه رو اماده کرد و اومد سمتم و دستاشو دراز کرد تا بچه رو بگیره و گفت بدش به من..
نه. خودم میتونم
و شیشه شیر رو از دستش گرفتم
گرفته نگام کرد و اروم گفت: باز گرسنه اي؟ درمونده :گفتم نه بیشتر نمیتونم بخورم دست رو بازوم کشید و گفت: درد داري؟
نگاش کردم.
دیدگاه ها (۹)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۵ خیلی نگرانم بود. اما نگران...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۶ اروم سر به تأیید تکون دادم...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۳ درد بدی تو همه وجودم بود. ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۲۲ دلم گرفت.. فقط حدود ۹ ماه ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۱۴اصلا نمیتونستم خودمو کنترل ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۶قشنگیه.. جیمین با لبخند بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط