عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۵۱ (。☬。)
ترس از مرد
میگن میگذره میگن اینم تموم میشه .. ولی هیچی اونجوری نمیشه که بقیه میگن تک تک روز و شب ها از این سخت تر میگذره سخت .. زندگی ای وجود ندارد که سختی توش نباشه الان جایی هستم که ترس وجودمو میگیره تنها هیچ آشنایی نیست با مردی تو اتاق خواب میمیونم که هیچ آشنایی باهاش ندارم حتی همون مرد هم تنهام گذاشت الان فقد منم تو این عمارت بزرگ .. هیچ کس نیست هیچ کس رو ندارم تو این خونه تنهام خیلی ٫٫٫٫ در آروم باز شد سپس خدمتکار با تردید نگاهش کرد میونشی تند اشک هایش را پاک کرد سپس چشم به خدمتکار دوخت: بله کار داشتین
خدمتکار: راستش آقای جیمین میخواهن با شما حرف بزنند
میونشی سری تکون داد و خدمتکار سمتش رفت و گوشی رو سمتش گرفت : پشت خط هستند
میونشی سری تکون داد و مصطرب گوشی را روی گوشش گذاشت خدمتکار تند از اتاق خارج شد
جیمین لبش را خیس کرد سپس با صدا آروم گفت : بیدار بودی ؟
برای میونشی حتی حرف زدن هم براش سخت میشد ولی با این رفتار و سخن های جیمین باعث میشد اعتماد را بهش با دو دست بده و آروم گفت : ا..ره
جیمین دستی به گردنش کشید سپس آروم گفت : تو .. بخواب دیر وقته روز سختی داشتی منتظرم نمون دیر میام
میونشی تند به یاد حال جان افتاد و با کلمات تند پرسید : حال آقا جان چطوره ؟
جیمین : الان خوب شده نگران نباشید
میونشی: باشه
جیمین لحظه ای سکوت کرد و میونشی هم همین طور انگار هیچ کس چیزی نمیگفت .. تا اینکه جیمین لبزد : شب بخیر
و منتظر پاسخ میونشی نماند تند گوشی رو قطع کرد ...سپس نفس ای کشید و کلافه با خودش زمزمه کرد : پففف اینم از شب عروسی بنده
آروم وارد اتاق شد و بخاطر دیدن تاریکی اتاق فهمید که میونشی خواب بود سپس با گام های آروم سمت تخت رفت و کتش را در آورد خسته روی مبل انداخت و بر روی تخت دراز کشید آه ای گفت سپس نیم نگاهی به دختر کنارش انداخت .. اون خواب بود یا لباس عروسش .. مگه نمیتوسمت عوضش کنه شاید هم بخاطر اون همه خستگی تند به خواب رفته ... خود جیمین هم تا حدی خسته بود که پهلو به میونشی به خواب رفت ..
(。☬。)پارت ۵۱ (。☬。)
ترس از مرد
میگن میگذره میگن اینم تموم میشه .. ولی هیچی اونجوری نمیشه که بقیه میگن تک تک روز و شب ها از این سخت تر میگذره سخت .. زندگی ای وجود ندارد که سختی توش نباشه الان جایی هستم که ترس وجودمو میگیره تنها هیچ آشنایی نیست با مردی تو اتاق خواب میمیونم که هیچ آشنایی باهاش ندارم حتی همون مرد هم تنهام گذاشت الان فقد منم تو این عمارت بزرگ .. هیچ کس نیست هیچ کس رو ندارم تو این خونه تنهام خیلی ٫٫٫٫ در آروم باز شد سپس خدمتکار با تردید نگاهش کرد میونشی تند اشک هایش را پاک کرد سپس چشم به خدمتکار دوخت: بله کار داشتین
خدمتکار: راستش آقای جیمین میخواهن با شما حرف بزنند
میونشی سری تکون داد و خدمتکار سمتش رفت و گوشی رو سمتش گرفت : پشت خط هستند
میونشی سری تکون داد و مصطرب گوشی را روی گوشش گذاشت خدمتکار تند از اتاق خارج شد
جیمین لبش را خیس کرد سپس با صدا آروم گفت : بیدار بودی ؟
برای میونشی حتی حرف زدن هم براش سخت میشد ولی با این رفتار و سخن های جیمین باعث میشد اعتماد را بهش با دو دست بده و آروم گفت : ا..ره
جیمین دستی به گردنش کشید سپس آروم گفت : تو .. بخواب دیر وقته روز سختی داشتی منتظرم نمون دیر میام
میونشی تند به یاد حال جان افتاد و با کلمات تند پرسید : حال آقا جان چطوره ؟
جیمین : الان خوب شده نگران نباشید
میونشی: باشه
جیمین لحظه ای سکوت کرد و میونشی هم همین طور انگار هیچ کس چیزی نمیگفت .. تا اینکه جیمین لبزد : شب بخیر
و منتظر پاسخ میونشی نماند تند گوشی رو قطع کرد ...سپس نفس ای کشید و کلافه با خودش زمزمه کرد : پففف اینم از شب عروسی بنده
آروم وارد اتاق شد و بخاطر دیدن تاریکی اتاق فهمید که میونشی خواب بود سپس با گام های آروم سمت تخت رفت و کتش را در آورد خسته روی مبل انداخت و بر روی تخت دراز کشید آه ای گفت سپس نیم نگاهی به دختر کنارش انداخت .. اون خواب بود یا لباس عروسش .. مگه نمیتوسمت عوضش کنه شاید هم بخاطر اون همه خستگی تند به خواب رفته ... خود جیمین هم تا حدی خسته بود که پهلو به میونشی به خواب رفت ..
- ۵.۶k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط