پارت

پارت ۲۵

خلاصه قضیه این بود که بعد از به دنیا اومدن آیلین، یه کم آروم شدیم. جونگ‌کوک واقعاً تلاش می‌کرد تا یه پدر خوب باشه و منم سعی می‌کردم با وجود همه سختی‌ها، آیلین رو خوب بزرگ کنم. اما یه غصه بزرگ هنوز توی دلم بود و اونم نگاه‌های سرد و حسودی لی‌نا بود.

گذشت یک سال و نیم از وقتی که جونگ‌کوک و لی‌نا ازدواج کرده بودن. یک سال و نیم پر از سکوت، سردی و تظاهر. لی‌نا که دیگه رسماً از کوره در رفته بود. هر روز یه جوری سعی می‌کرد آتیش حسادتشو شعله‌ور کنه. یه بار دید آیلین رو دارم لالایی می‌خونم، اومد پیشم و با لحن تمسخرآمیزی گفت: "اوه، چه عالی! انگار الان دیگه همه چی روبه‌راهه، نه؟ انگار یه بچه باعث شده همه چی رو مخفی کنی."

یا یه بار دیگه، وقتی جونگ‌کوک داشت با آیلین بازی می‌کرد، لی‌نا اومد و با یه حالت مظلومانه گفت: "جونگ‌کوک، تو دیگه منو دوست نداری، نه؟ فقط به این بچه اهمیت میدی. من دیگه توی زندگیت جایی ندارم."

میدونستم که لی‌نا داره تمام تلاششو می‌کنه تا دوباره دل جونگ‌کوک رو به دست بیاره، ولی جونگ‌کوک دیگه مثل قبل نبود. اون دیگه اون پسر جوون و ساده‌لوحی نبود که به راحتی فریب لی‌نا رو بخوره. با این حال، یه چیزی تو نگاهش بود، یه تردید، یه غم پنهون که نشون می‌داد هنوز هم به لی‌نا فکر می‌کنه.

یه شب، وقتی جونگ‌کوک و لی‌نا توی اتاقشون بحث می‌کردن، من از دور صداهاشون رو می‌شنیدم. لی‌نا با گریه می‌گفت: "جونگ‌کوک، تو منو دوست داری یا نه؟ چرا دیگه مثل قبل به من توجه نمی‌کنی؟"

جونگ‌کوک با لحنی خسته جواب داد: "لی‌نا، من بهت گفتم که دیگه نمی‌تونم باهات مثل قبل باشم. من به ات مدیونم. آیلین دختر منه و من مسئولیتش رو دارم."

لی‌نا با عصبانیت گفت: "ات؟ تو هنوزم به فکر اون هرزه‌ای؟ اون فقط یه دختر بی‌هویته که ازش باردار شدی! من از هر نظر از اون بهترم!"

جونگ‌کوک سکوت کرد. یه سکوت سنگین و پر از درد. من می‌دونستم که اون هنوز هم به لی‌نا احساساتی داره، ولی نمی‌تونه این احساسات رو ابراز کنه. ازدواجش با لی‌نا یک سال و نیم پیش با عشق و علاقه شروع شده بود، اما حالا به یه جور وظیفه تبدیل شده بود.

بعد از اون شب، لی‌نا دیگه سعی نکرد به صورت مستقیم با جونگ‌کوک در ارتباط باشه. ولی اون همچنان به من کنایه می‌زد و سعی می‌کرد منو از جونگ‌کوک دور کنه.

یه روز، وقتی توی باغ قدم می‌زدم، لی‌نا به سمتم اومد و با یه لبخند شیطانی گفت: "ات، تو باید بدونی که جونگ‌کوک هیچ‌وقت نمی‌تونه فراموش کنه که من کی هستم. اون همیشه منو دوست خواهد داشت. تو فقط یه جایگزین هستی، یه وصله‌‌ی ناجور که برای پر کردن جای خالی من اومدی."

دلم شکست. می‌دونستم که لی‌نا راست می‌گه. جونگ‌کوک هنوز هم به لی‌نا احساساتی داشت، ولی نمی‌تونست این احساسات رو به من اعتراف کنه.

من دیگه نمی‌تونستم این وضعیت رو تحمل کنم. احساس می‌کردم دارم خفه می‌شم. باید یه کاری می‌کردم. باید از این قصر و از این زندگی پر از درد و رنج فرار می‌کردم. دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم که جونگ‌کوک فقط به خاطر آیلین کنارم بمونه.
دیدگاه ها (۲)

پارت ۲۴روزها در بیمارستان سپری می‌شدند. من هر روز به ملاقات ...

پارت ۲۳حرف‌های جونگ‌کوک مثل خنجری در قلبم فرو رفت. احساس کرد...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط