قسمت دوم پارت یک
قسمت دوم پارت یک
موهای لخت و نم دارش روی پیشونیش ریخته بود و عرق سرد تموم وجودشو گرفته بود حتی نمی تونست روی پاهاش وایسه و چشماشو از زور درد بهم فشار میداد ،خیلی نگران بودم با حس کردن گرمای تنم بی رمق لای پلکاشو باز کرد این ...اینکه .به نفس نفس افتاده بود اما، اما از لای دندونای قفل شدش گفت :
تو...تواینجا چیکار میکنی ؟
خم شد اومد بیوفته که زیر بازوشو گرفتم وباتکیه دادنش به خودم اروم نشوندمش روزمین کنار یه درخت ،یه دستشو روی سینه سمت چپش گذاشته بود فشارش میداد ،از زور ترس ونگرانی گریم گرفته بود ، دستام میلرزید حول دستشو توی دستم گرفتم ، بدنش میلرزید ،اشکام گونه هاموخیس کرده بود چراش رونمیدونستم .نگاهش روی صورتم چرخیدچشماش نیمه باز بودودودومیزدامابااین حال هنوزهم خیره به چشمام بودزمزمه کرد :
به خاطرمن گر...گریه میکنی اخ!
نگرانیم هر لحظه بیشتر میشدبدون توجه به حرفش هراسون دادزدم:
قرصات قرصات کجان؟
نیش خندارومی زدوزمزمه کرد:
ن...ندارم
حس کردم یه سطل اب یخ روسرم خالی کردن بابغضی که هرلحظه بیشتر میشدگفتم:
چراچرالعنتی؟!
اومدم سریع بلندشم باید یه کاری میکردم،نیم خیزکه شدم دستم وکشیدونذاشت بلندشم مضطرب اشکای روی گونم وکنارزدم به دستم فشارواردکرد،دیگه نفسم بالانمیومدنمیتونستم خودم روکنترل کنم برگشتم زل زدم توچشماش نگاهموکه دید دستم رورها کرد ،بلندشدم و باتمام توانم شروع به دویدن کردم شاخه های درخت هاباضرب شلاق واربه صورتم کوبیده میشد اما هیچ کدوم ازاینابرای من اهمیت نداشتم من باید بچه هاروخبر میکردم نمیزرشتم اینجور عذاب بکشه نمیدونم چرا اما وجوداون پسربرام اهمیت داشت فقط میدونستم اون بایدزنده بمونه بارسیدن خودم روبه داخل کافه انداختم همه نگاه ها متعجب به سمتم برگشتم بدون اهمیت به نفس نفس زدنم وصورت خیسم داد زدم:
کمک...توراخدا...توراخداکمک کنین
بچه ها اول متعجب وبعدبهت زده ازجاشون بلندشدن قدم به سمتم تند کردن و من بی وقفه دوباره به جایی بین اون درختا دویدم جایی که اون پسر داشت دردمیکشید،کنارش که رسیدم دوزانوروی زمین افتادم،رزبادینش ناباورانه دستشوجلوی دهنش گذاشت ولی باصدای تحلیل رفته ای کریس رو صدازد باکمک جان وچندنفردیگه بلندش کردن و توهمون دقایق بود که صدای آژیرماشین امبولانس شنیده شدکریس اروم لای چشماشوبازکردسریع به سمتش قدم تندکردم ناخوداگاه دستشوبین دستام گرفتم اشکام بی وقفه پایین میومدن،سخت بوددیدن کریس تواون وضعیت این اون پسر مغرورچندروزپیش نبود...
موهای لخت و نم دارش روی پیشونیش ریخته بود و عرق سرد تموم وجودشو گرفته بود حتی نمی تونست روی پاهاش وایسه و چشماشو از زور درد بهم فشار میداد ،خیلی نگران بودم با حس کردن گرمای تنم بی رمق لای پلکاشو باز کرد این ...اینکه .به نفس نفس افتاده بود اما، اما از لای دندونای قفل شدش گفت :
تو...تواینجا چیکار میکنی ؟
خم شد اومد بیوفته که زیر بازوشو گرفتم وباتکیه دادنش به خودم اروم نشوندمش روزمین کنار یه درخت ،یه دستشو روی سینه سمت چپش گذاشته بود فشارش میداد ،از زور ترس ونگرانی گریم گرفته بود ، دستام میلرزید حول دستشو توی دستم گرفتم ، بدنش میلرزید ،اشکام گونه هاموخیس کرده بود چراش رونمیدونستم .نگاهش روی صورتم چرخیدچشماش نیمه باز بودودودومیزدامابااین حال هنوزهم خیره به چشمام بودزمزمه کرد :
به خاطرمن گر...گریه میکنی اخ!
نگرانیم هر لحظه بیشتر میشدبدون توجه به حرفش هراسون دادزدم:
قرصات قرصات کجان؟
نیش خندارومی زدوزمزمه کرد:
ن...ندارم
حس کردم یه سطل اب یخ روسرم خالی کردن بابغضی که هرلحظه بیشتر میشدگفتم:
چراچرالعنتی؟!
اومدم سریع بلندشم باید یه کاری میکردم،نیم خیزکه شدم دستم وکشیدونذاشت بلندشم مضطرب اشکای روی گونم وکنارزدم به دستم فشارواردکرد،دیگه نفسم بالانمیومدنمیتونستم خودم روکنترل کنم برگشتم زل زدم توچشماش نگاهموکه دید دستم رورها کرد ،بلندشدم و باتمام توانم شروع به دویدن کردم شاخه های درخت هاباضرب شلاق واربه صورتم کوبیده میشد اما هیچ کدوم ازاینابرای من اهمیت نداشتم من باید بچه هاروخبر میکردم نمیزرشتم اینجور عذاب بکشه نمیدونم چرا اما وجوداون پسربرام اهمیت داشت فقط میدونستم اون بایدزنده بمونه بارسیدن خودم روبه داخل کافه انداختم همه نگاه ها متعجب به سمتم برگشتم بدون اهمیت به نفس نفس زدنم وصورت خیسم داد زدم:
کمک...توراخدا...توراخداکمک کنین
بچه ها اول متعجب وبعدبهت زده ازجاشون بلندشدن قدم به سمتم تند کردن و من بی وقفه دوباره به جایی بین اون درختا دویدم جایی که اون پسر داشت دردمیکشید،کنارش که رسیدم دوزانوروی زمین افتادم،رزبادینش ناباورانه دستشوجلوی دهنش گذاشت ولی باصدای تحلیل رفته ای کریس رو صدازد باکمک جان وچندنفردیگه بلندش کردن و توهمون دقایق بود که صدای آژیرماشین امبولانس شنیده شدکریس اروم لای چشماشوبازکردسریع به سمتش قدم تندکردم ناخوداگاه دستشوبین دستام گرفتم اشکام بی وقفه پایین میومدن،سخت بوددیدن کریس تواون وضعیت این اون پسر مغرورچندروزپیش نبود...
- ۲.۲k
- ۲۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط