قلبدربند
#قلب_در_بند
#Part_9
چند ماه از شروع راب.طه مون گذشته بود و علاقم نسبت بهش بیشتر شده بود واقعا خیلی دوسش داشتم از وقتی باهاش رفتم تو راب.طه نسبت به قبل خیلی آدم نرم تر و مهربون تری شدم ولی بازم بهش دست نزدم تا اینکه یه شب موقع ای که پشت میزم نشسته بودم و داشتم کار میکردم یهو اومد و جفت دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از پشت بغلم کرد لبخندی زدم یه ب.وسه رو پشت گردنم گذاشت و چونشو گذاشت رو شونم برگشتم نگاش کردم خیلی کیوت نگام کرد یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم لبخند زد
+کار داری؟
_تموم شد دیگه
+خوبه
یهو از گردنم گرفت و کشیدم اونور و پرتم کرد رو زمین و همون لحظه اومد ر.وم و ل.بشو کوبید رو ل.بم با تعجب نگاش کردم ولی بعدش همراهیش کردم ازم جدا شد و یه م.ارک روی گردنم گذاشت و دوباره ل.بمو ب.وسید و بعدش از یقم گرفت و بلندم کرد و تو همون حالت جفتمونو پرت کرد رو تخت اول فکر کردم فقط میخواد بغلم کنه و بخوابه ولی بعدش یهو دیدم داره لباسامو درمیاره چشمام گرد شد
_فلیکس؟؟ چیکار میکنی؟؟
+هیسس
لباسامو در آورد فهمیدم میخواد چیکار کنه و منم لباساشو در آوردم و یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم و پتو رو کشیدم ر.ومون و فلیکسو با یه حرکت انداختم ز.یرم و از پ.شت خوابیدم ر.وش و پشت گردنش یه ک.یس م.ارک گذاشتم و دی.کمو به سختی و.اردش ک.ردم و به خاطر ت.نگ بودنش سرعتم آروم بود و به سختی حرکت میکردم ولی بعد چند دقیقه سرعتمو زیاد کردم و محکم و با سرعت به داخ.لش ضربه میزدم صدای آ.ه و ن.اله هاش کله اتاقو برداشت و ج.یغ های آروم و خفه ای میکشید سرعتمو بیشتر کردم دستمو تو مشتش فشار میداد اینجوری خودشو آروم میکرد از کمرش گرفتم و چرخیدم و جامو باهاش عوض کردم و گذاشتمش ر.وم ج.لوشو میم.ال.یدم و به ب.دنش دست میکشیدم به سمت خودم فشارش میدادم و دی.کمو تا ته داخ.لش کردم بعدش یکم چرخیدم و گذاشتمش کنارم و دوباره شروع کردم به ضربه زدن صدای ن.اله هاش بلند تر شد و این باعث شد سرعتمو بیشتر کنم و ضربه هامم محکمتر کل کمر و پشت شونه هاشو پر ک.یس م.ارک های بنفش کردم و یه ب.وسه روی گردنش گذاشتم و ازش ب.یرون کشیدم وقتی برشگردوندم و میخواستم بب.وسمش دیدم اشک تو چشاش جمع شده با تعجب نگاش گردم
_خیلی دردت اومد؟
نفس عمیقی کشید
+خیلی بزرگ بود واقعا اذیت شدم
لبخندی زدم و یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم
_ببخشید
خندید
+مهم نیست بازم خوب بود
بلند شدم و شورت خودشو خودمو پامون کردم
محکم بغلش کردم و اونم بغلم کرد و تو بغلم خوابید
واقعا خیلی دوسش دارم
این حسی که با این پسر دارمو هیچوقت تاحالا تجربه نکردم واقعا خیلی خوبه امیدوارم این راب.طه همیشه به خوبی پیش بره چون دیگه نمیتونم فلیکسو ول کنم
سرشو ب.وسیدم و خوابیدم
(پایان)
#huynlix
#Part_9
چند ماه از شروع راب.طه مون گذشته بود و علاقم نسبت بهش بیشتر شده بود واقعا خیلی دوسش داشتم از وقتی باهاش رفتم تو راب.طه نسبت به قبل خیلی آدم نرم تر و مهربون تری شدم ولی بازم بهش دست نزدم تا اینکه یه شب موقع ای که پشت میزم نشسته بودم و داشتم کار میکردم یهو اومد و جفت دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از پشت بغلم کرد لبخندی زدم یه ب.وسه رو پشت گردنم گذاشت و چونشو گذاشت رو شونم برگشتم نگاش کردم خیلی کیوت نگام کرد یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم لبخند زد
+کار داری؟
_تموم شد دیگه
+خوبه
یهو از گردنم گرفت و کشیدم اونور و پرتم کرد رو زمین و همون لحظه اومد ر.وم و ل.بشو کوبید رو ل.بم با تعجب نگاش کردم ولی بعدش همراهیش کردم ازم جدا شد و یه م.ارک روی گردنم گذاشت و دوباره ل.بمو ب.وسید و بعدش از یقم گرفت و بلندم کرد و تو همون حالت جفتمونو پرت کرد رو تخت اول فکر کردم فقط میخواد بغلم کنه و بخوابه ولی بعدش یهو دیدم داره لباسامو درمیاره چشمام گرد شد
_فلیکس؟؟ چیکار میکنی؟؟
+هیسس
لباسامو در آورد فهمیدم میخواد چیکار کنه و منم لباساشو در آوردم و یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم و پتو رو کشیدم ر.ومون و فلیکسو با یه حرکت انداختم ز.یرم و از پ.شت خوابیدم ر.وش و پشت گردنش یه ک.یس م.ارک گذاشتم و دی.کمو به سختی و.اردش ک.ردم و به خاطر ت.نگ بودنش سرعتم آروم بود و به سختی حرکت میکردم ولی بعد چند دقیقه سرعتمو زیاد کردم و محکم و با سرعت به داخ.لش ضربه میزدم صدای آ.ه و ن.اله هاش کله اتاقو برداشت و ج.یغ های آروم و خفه ای میکشید سرعتمو بیشتر کردم دستمو تو مشتش فشار میداد اینجوری خودشو آروم میکرد از کمرش گرفتم و چرخیدم و جامو باهاش عوض کردم و گذاشتمش ر.وم ج.لوشو میم.ال.یدم و به ب.دنش دست میکشیدم به سمت خودم فشارش میدادم و دی.کمو تا ته داخ.لش کردم بعدش یکم چرخیدم و گذاشتمش کنارم و دوباره شروع کردم به ضربه زدن صدای ن.اله هاش بلند تر شد و این باعث شد سرعتمو بیشتر کنم و ضربه هامم محکمتر کل کمر و پشت شونه هاشو پر ک.یس م.ارک های بنفش کردم و یه ب.وسه روی گردنش گذاشتم و ازش ب.یرون کشیدم وقتی برشگردوندم و میخواستم بب.وسمش دیدم اشک تو چشاش جمع شده با تعجب نگاش گردم
_خیلی دردت اومد؟
نفس عمیقی کشید
+خیلی بزرگ بود واقعا اذیت شدم
لبخندی زدم و یه ب.وسه رو ل.بش گذاشتم
_ببخشید
خندید
+مهم نیست بازم خوب بود
بلند شدم و شورت خودشو خودمو پامون کردم
محکم بغلش کردم و اونم بغلم کرد و تو بغلم خوابید
واقعا خیلی دوسش دارم
این حسی که با این پسر دارمو هیچوقت تاحالا تجربه نکردم واقعا خیلی خوبه امیدوارم این راب.طه همیشه به خوبی پیش بره چون دیگه نمیتونم فلیکسو ول کنم
سرشو ب.وسیدم و خوابیدم
(پایان)
#huynlix
- ۳.۲k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط