حس خوب یعن
حســـــِہ خوب یعنـے...
یهو از بیرون بیاے ببینـے،آقاییت با دختـرت خَـراب کـارے کـردهـِ...
بعد بگے:باز من شما پدر و دخترو یه ساعت تنها گذاشتم...ببین با زندگیمـ چیکار کـردن...خُـــــدا...آخه من از دست شما چیکار کنمـ؟؟؟!کار کدومِتونِهـ؟؟؟!هـــــومـ؟؟؟!
دُخترت بگہ:کار بابایـے بود...
آفاییت بگہ:نخیر خانمـے...کار خود وروجکشـِہ...به من ربطـے نداشت...
بعد تو بگـے:خانـــــوم خانـوما...زود خونه رو تمیز کُـن ببینمـ...
دخترت بگہ:عـــِـــــــع مامان!!!باباهَمـ بود...چِـرا مَـن؟؟؟!اصن تو بابا رو بیشتر از مَـن دوست دارے...
بعد تو بگـے:شما تمیز کُـن...حساب بابایـے تو بعدا خودمـ میرسمـ...نِگرانـ نباش...
یهو آقاییت بگہ:آخ آخ...بد بخت شدمـ رفت...
یهو از بیرون بیاے ببینـے،آقاییت با دختـرت خَـراب کـارے کـردهـِ...
بعد بگے:باز من شما پدر و دخترو یه ساعت تنها گذاشتم...ببین با زندگیمـ چیکار کـردن...خُـــــدا...آخه من از دست شما چیکار کنمـ؟؟؟!کار کدومِتونِهـ؟؟؟!هـــــومـ؟؟؟!
دُخترت بگہ:کار بابایـے بود...
آفاییت بگہ:نخیر خانمـے...کار خود وروجکشـِہ...به من ربطـے نداشت...
بعد تو بگـے:خانـــــوم خانـوما...زود خونه رو تمیز کُـن ببینمـ...
دخترت بگہ:عـــِـــــــع مامان!!!باباهَمـ بود...چِـرا مَـن؟؟؟!اصن تو بابا رو بیشتر از مَـن دوست دارے...
بعد تو بگـے:شما تمیز کُـن...حساب بابایـے تو بعدا خودمـ میرسمـ...نِگرانـ نباش...
یهو آقاییت بگہ:آخ آخ...بد بخت شدمـ رفت...
- ۶۷۷
- ۲۸ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط