رمآن من و توبرآی همیشه

رُمآن مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه

# part : ۲۵

در طول راه بین شما ....... سکوتی بیش نبود
اونجآیی که قرار بود برین یه مرکز بزرگ بود

و میشه که گفت ، قرار بود امروز رو داخل انجا بگذرونید
وقتی رسیدید ، از ماشین پیاده شدی
نسیم آرومی صورتت رو لمس کرد ، قطرات بآرآن
زمین را در آغوش میگرفت .

دخترک در حالی که قطرات باران صورتش را نوازش می‌کرد، چشمانش را بست و لبخندی زد.

بوی خاک نم‌خورده و گل‌های خیس، تمام وجودش را پر کرد. انگار باران، نه فقط زمین، که

قلب او را هم شسته بود. غم‌ها و دلتنگی‌هایش را با خود برده بود و جایش را به حسی نو، حسی شبیه امید، داده بود.


دستانش را باز کرد و اجازه داد قطرات باران، بیشتر و بیشتر صورتش را نوازش کنند. خنده‌ای

آرام بر لبانش نقش بست. صدایی در درونش

می‌گفت: "همه چیز درست خواهد شد." و او، با تمام وجود، این صدا را باور داشت .

وقتی که بآرآن میبارید ، دلتنگ پدرت میشدی
ولی ، ولی ،کارهایی که باهات کرد چی ؟
هیچ حسی برات از این بدتر نبود ، که ندونی کجاست
و نتونی درکش کنی

نفس عمیقی کشی و برگشتی به سمتش که دیدی داره نگاهت میکنه ، بهت لبخند زده

اومد به سمتت و .........


اِدآمه دآرَد ......
دیدگاه ها (۴)

رُمآن مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۲۶اومد به سمتت و موهات...

رُمآن مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۲۸ لی جی وو ، به چشمای...

رُمآن مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۲۴ به سمت جعبه ها رفتی...

#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه# part : ۲۳ قهوه رو گذاشتی روی...

رمـان رویای خونین پـارت نهـم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

رمـان مٰـالک نفٰس های تـو پـارت هفتـم🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط