مین جی تند خم شد نگاهش کرد اخم هایش بیشتر تو هم رفت ...
مین جی تند خم شد نگاهش کرد ، اخم هایش بیشتر تو هم رفت و این شد که باعث لبخند رو لب های تهیونگ نشست نه از ذوق نه از عشق بلکه از مهربانی و این کیوت بودن همسرش ..
جیمین تند کنارش نشست و نگران گفت : چی شد
مین جی : اخخخ دردم میاد .. پاشنه کفشم شکست و پاک رو زخمی کرد
جیمین : میخواهی کولت کنم ...
تهیونگ جدی اخم کرد و با پاس زد به پای جیمین سپس تند گفت : وقتی شوهر دار چرا باید تو کولش کنی
جیمین سری از تأسف تکون داد سپس بلند شد و جدی آروم گفت. : مراقبت باش آدم باش ..
تهیونگ تند جلو مین جی پشت بهش نشست مین جی خندید سپس بدون هیچگونه معطلی دستش را روی گردن تهیونگ گذاشت و تهیونگی که دست هایش را از پشت دور رون های مین جی حلقه کرد و با نفسی بلند شد.. همراهش بازم گام جیمین و مینوشی یک جا بود .. مین کی خندید و گفت : وای بهتر از راه رفتن هستش
تهیونگ دهن کج کرد و گفت : چقدر میخوری دارم لح میشم
جیمین ریز خندید و نگاهش روی مینوشی کشیده شد هنوز غرق افکارش بود .. ولی این جیمین بود که همش در ذهنش میگفت ؛ این دختر چش شده بود .. بلاخره باید باهاش حرف میزد هرچی بود اون زن رسمی تو میشد ... بلاخره رسیدن .. یه روستای کوچیک
چراغ های کوتاه و بی نوری روشن بودن کلبه های بزرگ و میان قدی درخت های پیر و درخت گل های خوش بو .. که حتما در روز تصواری زیبایی داشت / جیمین قدم را جلو تر گذاشت سپس آروم گفت : بلند حرف نزنید چون همه خوابن
مین جی با اشاره به تهیونگ گفت تا او را بر روایی زمین بزاره تهیونگ خم سد و آه ای آرامی گفت بلافاصله مین جی رو دو پاهایش ایستاد ... سپس چطوری هایش را کنار زد و زمزمه کرد : کلبه مامان بزرگ اونجاست ..
صدا های بلند گرگ یا همان سگ به گوش خورد یک صدا بلند درست در کنار پای میونشی... دخترک ۱۸ سال با ترس جیغی کشید سپس تند پشت جیمین قائم شد ..
جیمین با پخی خندید همراهش تهیونگ هم خنده بود .. تهیونگ با دستش زد به بازو جیمین سپس با اخم جیمین مواجه شد
تهیونگ: از یه توله سگ ترسید پرید پشت سر شوهرش ... بلند تر خندید میونشی با اخم از جیمین فاصله گرفت و سکوت کرد مین جی دست به سینه شد سپس سری از تأسف تکون داد: نباید به یه خانم بخندین
جیمین : بس کن کیم تهیونگ.. بریم
بلاخره رسیدن با هزهان بحث و حرف زدن جلو کلبه سبک و کوچیک ایستادن جیمین آروم دست برد سمت در و تقی با پشت دستش زد ... صدا شاد و پیر خانمی به گوشش خورد : صبر کن اومدم
در باز شد مینوشی ای که کنار تهیونگ ایستاده بود با چشم های گرد نگاهش کرد ... زن پسر اول شوکه شد ولی بعدش .. خندید و تند گفت: عزیزم بیا مهمون داریم ...
دست دراز کرد سپس جیمین تند خم سد و زن پیر را به آغوشش گرفت با خنده مهربانی گفت : سلام مادر بزرگ ..
مادر بزرگش پر ذوق خندید : سلام نوع گلم عزیزه دلم
جیمین تند کنارش نشست و نگران گفت : چی شد
مین جی : اخخخ دردم میاد .. پاشنه کفشم شکست و پاک رو زخمی کرد
جیمین : میخواهی کولت کنم ...
تهیونگ جدی اخم کرد و با پاس زد به پای جیمین سپس تند گفت : وقتی شوهر دار چرا باید تو کولش کنی
جیمین سری از تأسف تکون داد سپس بلند شد و جدی آروم گفت. : مراقبت باش آدم باش ..
تهیونگ تند جلو مین جی پشت بهش نشست مین جی خندید سپس بدون هیچگونه معطلی دستش را روی گردن تهیونگ گذاشت و تهیونگی که دست هایش را از پشت دور رون های مین جی حلقه کرد و با نفسی بلند شد.. همراهش بازم گام جیمین و مینوشی یک جا بود .. مین کی خندید و گفت : وای بهتر از راه رفتن هستش
تهیونگ دهن کج کرد و گفت : چقدر میخوری دارم لح میشم
جیمین ریز خندید و نگاهش روی مینوشی کشیده شد هنوز غرق افکارش بود .. ولی این جیمین بود که همش در ذهنش میگفت ؛ این دختر چش شده بود .. بلاخره باید باهاش حرف میزد هرچی بود اون زن رسمی تو میشد ... بلاخره رسیدن .. یه روستای کوچیک
چراغ های کوتاه و بی نوری روشن بودن کلبه های بزرگ و میان قدی درخت های پیر و درخت گل های خوش بو .. که حتما در روز تصواری زیبایی داشت / جیمین قدم را جلو تر گذاشت سپس آروم گفت : بلند حرف نزنید چون همه خوابن
مین جی با اشاره به تهیونگ گفت تا او را بر روایی زمین بزاره تهیونگ خم سد و آه ای آرامی گفت بلافاصله مین جی رو دو پاهایش ایستاد ... سپس چطوری هایش را کنار زد و زمزمه کرد : کلبه مامان بزرگ اونجاست ..
صدا های بلند گرگ یا همان سگ به گوش خورد یک صدا بلند درست در کنار پای میونشی... دخترک ۱۸ سال با ترس جیغی کشید سپس تند پشت جیمین قائم شد ..
جیمین با پخی خندید همراهش تهیونگ هم خنده بود .. تهیونگ با دستش زد به بازو جیمین سپس با اخم جیمین مواجه شد
تهیونگ: از یه توله سگ ترسید پرید پشت سر شوهرش ... بلند تر خندید میونشی با اخم از جیمین فاصله گرفت و سکوت کرد مین جی دست به سینه شد سپس سری از تأسف تکون داد: نباید به یه خانم بخندین
جیمین : بس کن کیم تهیونگ.. بریم
بلاخره رسیدن با هزهان بحث و حرف زدن جلو کلبه سبک و کوچیک ایستادن جیمین آروم دست برد سمت در و تقی با پشت دستش زد ... صدا شاد و پیر خانمی به گوشش خورد : صبر کن اومدم
در باز شد مینوشی ای که کنار تهیونگ ایستاده بود با چشم های گرد نگاهش کرد ... زن پسر اول شوکه شد ولی بعدش .. خندید و تند گفت: عزیزم بیا مهمون داریم ...
دست دراز کرد سپس جیمین تند خم سد و زن پیر را به آغوشش گرفت با خنده مهربانی گفت : سلام مادر بزرگ ..
مادر بزرگش پر ذوق خندید : سلام نوع گلم عزیزه دلم
- ۹.۵k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط