بدون اینکه لحظهای از بوسه جدا بشن جونگ کوک دستهاشو بالا برد انگار غریزی ...
"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁷"
بدون اینکه لحظهای از بوسه جدا بشن، جونگ کوک دستهاشو بالا برد. انگار غریزی، بیهیچ تردیدی از زیر زانوهای بورا گرفت و پاهاشو دور کمر خودش حلقه کرد. بورا هم بدون مکث، با همون کشش درونی، دستهاشو محکمتر دور گردنش گره زد.
جونگ کوک یک دستش رو دور کمر بورا محکم گرفت و دست دیگهش رو پایینتر گذاشت تا تعادلش رو حفظ کنه.
نفسهای سنگینشون باهم قاطی شده بود، بوسهشون هنوز همونقدر عمیق و خواستنی ادامه داشت. هیچکدوم چیزی نمیگفتن، کلمات توی این لحظه بیمعنی بودن.
همینطور که بورا رو توی آغوشش داشت، قدم به قدم از آشپزخونه فاصله گرفت. هر پلهای که بالا میرفت، تپش قلب بورا شدیدتر میشد. بوسهشون حالا نه فقط از روی مستی، بلکه از روی چیزی عمیقتر بود.
به طبقه بالا رسیدن، به همون راهروی آشنا. جونگ کوک بدون لحظهای مکث، مستقیم به سمت اتاق خودش رفت. هنوز هم بورا رو محکم بغل کرده بود. هنوز هم لبهاشون جدا نشده بودن.
در اتاق که باز شد، فضای تاریک و ساکت اتاق با گرمای نگاههاشون روشنتر شد.
جونگ کوک قدم گذاشت داخل...
جونگ کوک بدون اینکه لحظهای از بورا فاصله بگیره، با زانوش در رو بست. صدای بسته شدن آروم در، توی سکوت نیمهشب پیچید. هنوز هم بورا رو بغل کرده بود. قدمهاش آروم اما محکم به سمت تخت برده شدن.
به تخت رسید و با احتیاط بورا رو روش گذاشت. بورا حالا دراز کشیده بود، موهاش روی بالش پخش شده بود و اون نگاه خالص و پر از اعتمادش رو به جونگ کوک دوخته بود.
جونگ کوک لحظهای مکث کرد. دستش رفت سمت دکمههای لباسش. دوتا از دکمهها رو باز کرد، اما همونجا ایستاد. نفس عمیقی کشید و به چهرهی بورا خیره شد.
ادامه دارد...!؟
بدون اینکه لحظهای از بوسه جدا بشن، جونگ کوک دستهاشو بالا برد. انگار غریزی، بیهیچ تردیدی از زیر زانوهای بورا گرفت و پاهاشو دور کمر خودش حلقه کرد. بورا هم بدون مکث، با همون کشش درونی، دستهاشو محکمتر دور گردنش گره زد.
جونگ کوک یک دستش رو دور کمر بورا محکم گرفت و دست دیگهش رو پایینتر گذاشت تا تعادلش رو حفظ کنه.
نفسهای سنگینشون باهم قاطی شده بود، بوسهشون هنوز همونقدر عمیق و خواستنی ادامه داشت. هیچکدوم چیزی نمیگفتن، کلمات توی این لحظه بیمعنی بودن.
همینطور که بورا رو توی آغوشش داشت، قدم به قدم از آشپزخونه فاصله گرفت. هر پلهای که بالا میرفت، تپش قلب بورا شدیدتر میشد. بوسهشون حالا نه فقط از روی مستی، بلکه از روی چیزی عمیقتر بود.
به طبقه بالا رسیدن، به همون راهروی آشنا. جونگ کوک بدون لحظهای مکث، مستقیم به سمت اتاق خودش رفت. هنوز هم بورا رو محکم بغل کرده بود. هنوز هم لبهاشون جدا نشده بودن.
در اتاق که باز شد، فضای تاریک و ساکت اتاق با گرمای نگاههاشون روشنتر شد.
جونگ کوک قدم گذاشت داخل...
جونگ کوک بدون اینکه لحظهای از بورا فاصله بگیره، با زانوش در رو بست. صدای بسته شدن آروم در، توی سکوت نیمهشب پیچید. هنوز هم بورا رو بغل کرده بود. قدمهاش آروم اما محکم به سمت تخت برده شدن.
به تخت رسید و با احتیاط بورا رو روش گذاشت. بورا حالا دراز کشیده بود، موهاش روی بالش پخش شده بود و اون نگاه خالص و پر از اعتمادش رو به جونگ کوک دوخته بود.
جونگ کوک لحظهای مکث کرد. دستش رفت سمت دکمههای لباسش. دوتا از دکمهها رو باز کرد، اما همونجا ایستاد. نفس عمیقی کشید و به چهرهی بورا خیره شد.
ادامه دارد...!؟
- ۲.۴k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط