در اعماق وجودم p5
P5
مصاحبه تمام شده بود و با دوستانش در محوطه ی سازمان که مثل یک پارک سرسبز هم بود نشسته بود. بوی چمن خیس خورده ، گل های رنگی و کوچک ، خیلی ملایم و آرامش بخش بود. اما نه برای او ، همه چیز یادآور خاطرات زجر دهنده اش بود. سعی کرد به آنها فکر نکند ولی با دیدن گل های کوچک آبی و قرمز خاطراتش زنده شد. بی اختیار دستش به سمت یک شاخه گل رفت و آن را چید...
------------
فلش بک
چشمان آبی و مو های طلایی دخترک زیر نور خورشیدِ در حال غروب میدرخشید. چهره ی مهربانش هم چشم نواز ترش میکرد.
+ نگا اینا چقدر قشنگن. میخوام برات یه تاج گل درست کنم. با این گل قرمزا.
- برای من؟
+ آره ، واسه خودِ خودت. میخوای نشونت بدم چجوری؟
سری تکان داد و چند تا گل آبی چید. با اینکه علاقه ای به کار های دخترانه نداشت ولی حاضر بود بخاطر او تن به این کار دهد. هر چند که حوصله سر بر باشد
+ وایسا ببینمش
+ خیلی خوبه ، رنگش قشنگه
دخترک مو طلایی که کارش تمام شده بود با لبخند ملیحش تاج گل را روی سر او گذاشت. کار او هم در حال اتمام بود
- کار منم تموم شد
...و تاج گل آبی را روی سرش گذاشت.
دخترک از شدت خوشحالی بغل او پرید
+ وای خیلی قشنگه ممنون
کم کم سو سوی ستاره ها در آسمان پدیدار میشدند و سکوت جایش را به صدای نازک بال های جیرجیرک ها میداد. تابش گرمابخش خورشید جایگزین نسیم خنک شبانگاه شده بود. دخترک به ستاره ها اشاره میکرد و از زیبایی آنها تعریف میکرد. به طور کل *دنیا زندگی بخش تر و زیبا تر شده بود* چیزی که زیاد دوام نداشت ، چیزی که وجودش کامل فراموش شده بود....
💙---------🖤
بازگشت به زمان حال
+ یه گل سالم هم نذاشتی. هی؟ صدامو میشنوی؟ شدو؟
با صدای جوجه تیغی اقیانوسی ، به خودش آمد و جلوی دستش را نگاه کرد. کلی گل پرپر شده. اصلا حواسش نبود.
+ تو فکری ، چیزی شده؟
- نه
+ باشه ، انتظار اینو داشتم. چون تو هیچ وقت چیزی به ما نمیگی
نمیتوانست. از چه بگوید؟ شاید هیچ وقت تمامی نداشت. تنهایی اش را ترجیح میداد. شاید هیچ کس توانایی پر کردن جای خالی او که همیشه به شدت حس میشد را نداشت.
جوجه تیغی اقیانوسی که دید چیزی دست گیرش نشده آهی کشید و سرگرم باز کردن سر صحبت با دوستانش شد. البته این کار راحت تری نسبت به حرف کشیدن از جوجه تیغی مشکی بود.
💙---------------🖤
اینم یه پارت یهویی 🌝✨
مصاحبه تمام شده بود و با دوستانش در محوطه ی سازمان که مثل یک پارک سرسبز هم بود نشسته بود. بوی چمن خیس خورده ، گل های رنگی و کوچک ، خیلی ملایم و آرامش بخش بود. اما نه برای او ، همه چیز یادآور خاطرات زجر دهنده اش بود. سعی کرد به آنها فکر نکند ولی با دیدن گل های کوچک آبی و قرمز خاطراتش زنده شد. بی اختیار دستش به سمت یک شاخه گل رفت و آن را چید...
------------
فلش بک
چشمان آبی و مو های طلایی دخترک زیر نور خورشیدِ در حال غروب میدرخشید. چهره ی مهربانش هم چشم نواز ترش میکرد.
+ نگا اینا چقدر قشنگن. میخوام برات یه تاج گل درست کنم. با این گل قرمزا.
- برای من؟
+ آره ، واسه خودِ خودت. میخوای نشونت بدم چجوری؟
سری تکان داد و چند تا گل آبی چید. با اینکه علاقه ای به کار های دخترانه نداشت ولی حاضر بود بخاطر او تن به این کار دهد. هر چند که حوصله سر بر باشد
+ وایسا ببینمش
+ خیلی خوبه ، رنگش قشنگه
دخترک مو طلایی که کارش تمام شده بود با لبخند ملیحش تاج گل را روی سر او گذاشت. کار او هم در حال اتمام بود
- کار منم تموم شد
...و تاج گل آبی را روی سرش گذاشت.
دخترک از شدت خوشحالی بغل او پرید
+ وای خیلی قشنگه ممنون
کم کم سو سوی ستاره ها در آسمان پدیدار میشدند و سکوت جایش را به صدای نازک بال های جیرجیرک ها میداد. تابش گرمابخش خورشید جایگزین نسیم خنک شبانگاه شده بود. دخترک به ستاره ها اشاره میکرد و از زیبایی آنها تعریف میکرد. به طور کل *دنیا زندگی بخش تر و زیبا تر شده بود* چیزی که زیاد دوام نداشت ، چیزی که وجودش کامل فراموش شده بود....
💙---------🖤
بازگشت به زمان حال
+ یه گل سالم هم نذاشتی. هی؟ صدامو میشنوی؟ شدو؟
با صدای جوجه تیغی اقیانوسی ، به خودش آمد و جلوی دستش را نگاه کرد. کلی گل پرپر شده. اصلا حواسش نبود.
+ تو فکری ، چیزی شده؟
- نه
+ باشه ، انتظار اینو داشتم. چون تو هیچ وقت چیزی به ما نمیگی
نمیتوانست. از چه بگوید؟ شاید هیچ وقت تمامی نداشت. تنهایی اش را ترجیح میداد. شاید هیچ کس توانایی پر کردن جای خالی او که همیشه به شدت حس میشد را نداشت.
جوجه تیغی اقیانوسی که دید چیزی دست گیرش نشده آهی کشید و سرگرم باز کردن سر صحبت با دوستانش شد. البته این کار راحت تری نسبت به حرف کشیدن از جوجه تیغی مشکی بود.
💙---------------🖤
اینم یه پارت یهویی 🌝✨
- ۸۰۷
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط