پارت
پارت :72
ارباب زاده ...
تهیون وارد اتاق شد سوبین منتظر نگاهش میکرد تا تهیون چیزی بگه تهیون به حرف آمد و گفت
" قربان من چند تا پرونده مهم بود که باید به خودتون تحویل میدادم تا برسیش کنید آقای چوی خودشون دستور دادن ..."
سوبین گفت
" اوکی بزارش روی میزم "
تهیون چند قدم به میز نزدیک شد و پرونده ها رو گذاشت روی میز ...
و یک قدم بعد از گذاشتن رفت عقب
تهیون چند ثانیه منتظر همان جا موند سوبین نگاهش رو به پسر داد و گفت
" چیزی دیگه ای هم هست که بخواهی بهم بگی !!"
تهیون آب دهانش رو قورت داد و لب زد
" فقط میخواستم بگم اگر کارتون زیاده میتونم کمکتون کنم "
سوبین سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه نیازی به کمک ندارم ممنون به خاطر نگرانیت "
انگار چیزی به ذهن سوبین رسید از جایش بلند شد میز رو دور زد و رو به روی تیهون ایستاد
" حالا که فکر میکنم یه چی هست که تو میتونی کمکم کنی تهیون !"
تهیون که تا حالا آنقدر پیش سوبین نزدیک نبود قلبش شروع به تند تپیدن کرد اضطراب گرفته بود انگار قرار بود قلبش از دهانش بیا بیرون ...
تهیون با لکنت لب زد
" بله هر چی هست میتونم کمکتون کنم "
سوبین لبخندی زد و بیشتر به پسر نزدیک شد خودش رو کمی خم کرد تا با پسر هم قد بشه و بتونه درست تیم صورت تهیون خیره بشه
تهیون هم انگار که با هر حرکت اون قرار بود قلبش قفسه سینه اش رو بشکافه ... سوبین گفت
" میتونی هر خبری که از بومگیو گیرت میاد رو بهم بگی و درموردش تحقیق کنی !!"
تهیون با کنجکاوی گفت
" یعنی میگی جاسوسی کنم!!"
سوبین گفت
" آره دقیقا منظورم همینه فقط جاسوسی کن همین متونی این کارو برام انجام بدی تهیون ؟"
تهیون که برای بار دوم دوباره اسمش رو از زبان اون پسر شنید نمیدونست قبول کنه یا نه ولی اگر قبول میکرد به نفع خودش بود بیشتر بهش نزدیک میشود ..
پس لب زد
" آره میتونم "
ادامه دارد ...
ارباب زاده ...
تهیون وارد اتاق شد سوبین منتظر نگاهش میکرد تا تهیون چیزی بگه تهیون به حرف آمد و گفت
" قربان من چند تا پرونده مهم بود که باید به خودتون تحویل میدادم تا برسیش کنید آقای چوی خودشون دستور دادن ..."
سوبین گفت
" اوکی بزارش روی میزم "
تهیون چند قدم به میز نزدیک شد و پرونده ها رو گذاشت روی میز ...
و یک قدم بعد از گذاشتن رفت عقب
تهیون چند ثانیه منتظر همان جا موند سوبین نگاهش رو به پسر داد و گفت
" چیزی دیگه ای هم هست که بخواهی بهم بگی !!"
تهیون آب دهانش رو قورت داد و لب زد
" فقط میخواستم بگم اگر کارتون زیاده میتونم کمکتون کنم "
سوبین سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه نیازی به کمک ندارم ممنون به خاطر نگرانیت "
انگار چیزی به ذهن سوبین رسید از جایش بلند شد میز رو دور زد و رو به روی تیهون ایستاد
" حالا که فکر میکنم یه چی هست که تو میتونی کمکم کنی تهیون !"
تهیون که تا حالا آنقدر پیش سوبین نزدیک نبود قلبش شروع به تند تپیدن کرد اضطراب گرفته بود انگار قرار بود قلبش از دهانش بیا بیرون ...
تهیون با لکنت لب زد
" بله هر چی هست میتونم کمکتون کنم "
سوبین لبخندی زد و بیشتر به پسر نزدیک شد خودش رو کمی خم کرد تا با پسر هم قد بشه و بتونه درست تیم صورت تهیون خیره بشه
تهیون هم انگار که با هر حرکت اون قرار بود قلبش قفسه سینه اش رو بشکافه ... سوبین گفت
" میتونی هر خبری که از بومگیو گیرت میاد رو بهم بگی و درموردش تحقیق کنی !!"
تهیون با کنجکاوی گفت
" یعنی میگی جاسوسی کنم!!"
سوبین گفت
" آره دقیقا منظورم همینه فقط جاسوسی کن همین متونی این کارو برام انجام بدی تهیون ؟"
تهیون که برای بار دوم دوباره اسمش رو از زبان اون پسر شنید نمیدونست قبول کنه یا نه ولی اگر قبول میکرد به نفع خودش بود بیشتر بهش نزدیک میشود ..
پس لب زد
" آره میتونم "
ادامه دارد ...
- ۲.۳k
- ۱۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط