ویو ات رفتم تا صبحانه درست کنم یهو دیدم یکی از پیش بغل
ویو ا.ت :رفتم تا صبحانه درست کنم یهو دیدم یکی از پیش بغلم کرد
یونگی :بیا بریم بیرون یچیزی بخوریم
ا.ت :باشه ولی میشه ولم کنی
یونگی :نه برو لباس بپوشم بریم
رستوران=
یونگی :دیشب پدرم زنگ زد
ا.ت :واقعا
یونگی :آره
ا.ت :چی گفت
یونگی :گفت برگرد خونه نمی خواد زن بگیری ولی
ا.ت :ولی؟
یونگی :گفت باید ی مافیا بشی
ا.ت :تو چی گفتی (باتعجب)
یونگی :قبول کردن
ا.ت :قبول کردی
یونگی :آره
ا.ت :خوبی
یونگی :یکم سرم درد میکنه
ویو یونگی :رفتم خونه ا.ت و وسایلم رو جمع کردم برگشتم خونه
آجوما :برگشتین آقای مین گفتن وقتی اومدین برین اتاقش باهاتون کار داره
یونگی :باشه وسایلمو بزار تو اتاقم
تقتق( در زد )
مین :بیا داخل
یونگی :پدر کارم داشتی
مین :آره بشین
یونگی :بیا بریم بیرون یچیزی بخوریم
ا.ت :باشه ولی میشه ولم کنی
یونگی :نه برو لباس بپوشم بریم
رستوران=
یونگی :دیشب پدرم زنگ زد
ا.ت :واقعا
یونگی :آره
ا.ت :چی گفت
یونگی :گفت برگرد خونه نمی خواد زن بگیری ولی
ا.ت :ولی؟
یونگی :گفت باید ی مافیا بشی
ا.ت :تو چی گفتی (باتعجب)
یونگی :قبول کردن
ا.ت :قبول کردی
یونگی :آره
ا.ت :خوبی
یونگی :یکم سرم درد میکنه
ویو یونگی :رفتم خونه ا.ت و وسایلم رو جمع کردم برگشتم خونه
آجوما :برگشتین آقای مین گفتن وقتی اومدین برین اتاقش باهاتون کار داره
یونگی :باشه وسایلمو بزار تو اتاقم
تقتق( در زد )
مین :بیا داخل
یونگی :پدر کارم داشتی
مین :آره بشین
- ۱۲.۴k
- ۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط