ویو ات رفتم تا صبحانه درست کنم یهو دیدم یکی از پیش بغل

ویو ا.ت :رفتم تا صبحانه درست کنم یهو دیدم یکی از پیش بغلم کرد

یونگی :بیا بریم بیرون یچیزی بخوریم

ا.ت :باشه ولی میشه ولم کنی
یونگی :نه برو لباس بپوشم بریم

رستوران=

یونگی :دیشب پدرم زنگ زد
ا.ت :واقعا
یونگی :آره‌

ا.ت :چی گفت
یونگی :گفت برگرد خونه نمی خواد زن بگیری ولی

ا‌.ت :ولی؟
یونگی :گفت باید ی مافیا بشی

ا.ت :تو چی گفتی (باتعجب)

یونگی :قبول کردن
ا.ت :قبول کردی

یونگی :آره

ا.ت :خوبی
یونگی :یکم سرم درد میکنه

ویو یونگی :رفتم خونه ا.ت و وسایلم رو جمع کردم برگشتم خونه

آجوما :برگشتین آقای مین گفتن وقتی اومدین برین اتاقش باهاتون کار داره

یونگی :باشه وسایلمو بزار تو اتاقم


تقتق( در زد )

مین :بیا داخل

یونگی :پدر کارم داشتی

مین :آره بشین
دیدگاه ها (۲)

مین :حرفم رو که قبول کردی یونگی :آرهمین :منم به حرفات فکر کر...

شوگا :ا‌.ت‌ نخند این خنده دار نیست ا‌.ت :العان چیکار کنم آخ...

ویو شوگا :جین رفت خونه اشکال نداره برم پیش ا.ت دیر کردم ا. ت...

جین :تو با پیاز گریه میکنی شوگا :نه با پیاز بخندم باهاش برم ...

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط