Part

Part:66

تهیونگ تک خنده نسبتا بلدی کرد، همه از اتفاقی که تا چند لحظه پیش در حال رُخ دادن بود شبکه بودند.
قطعا امیلی هیچ وقت نمیخواست اولین بوسه‌ای که تجربه می‌کنه جلوی این همه آدم باشه، و خب یک جای خلوت که بتونن دو تایی تنها باشن رو ترجیح می‌داد.
اما این دفعه شرایط فرق میکرد پس تنها زمان دقیقا همون موقع بود.

این حس شیرینی که در هر دو، آنها جریان داشت با نزدیک شدن ویولت بهشون زِرتی خاموش شد.
ویولت با یک نگاه برزخی صورت امیلی رو گذروند، و بعد هم سریع مچ دست دختر اسیر دستان مادرش شد.
ویولت خیلی فرد خودداری بود، و الان اوج استفاده از این استعداد خاص بود.

- من با تو حسابی کار دارم.

ویولت دم گوش امیلی پِچ زد، اما امیلی هنوز غرق در اون بوسه رویایی بود. کی به بقیه اهمیت می‌داد؟^^

میونگ‌دا با صدای بلند تهیونگ رو صدا کرد تا زود تر به اون مثلث شناور روی آب برسه.
بعد از نگاه کوتاه اما عمیق تهیونگ به امیلی سوار بر کشتی شد، و بقیه هم برای بار آخر"البته امیدوارم" براشون دست زدند.

مادر دختر هم، کنار ایستاده بودند تا بعد از حرکت سریع به خونه برگردند، البته اگر نقشه امیلی هم همین می‌بود.
کشتی هنوز از اسکله دور نشده بود، و تهیونگ هم پشت اون نظاره گر، معشوقه‌اش بود.

آنا رو که فراموش نکرده بودید! دختری که کار مهمی بهش سِپُرده بودند،"حمل کیف امیلی"^^
آنا کنار امیلی ایستاده بود، و در ذهنش داشت کلی خیال بافی در باره همون موضوع که خودتون میدونید می‌کرد.
اما با گرفته شدن اون کیف نسبتا کوچک یهو به خودش اومد.
و می‌دونید از چی چشمانش گِرد شده بود؟
از اینکه امیلی داشت با سرعت خیلی زیاد با طرف کشتی که هر لحظه دور تر می‌شد، می‌دویید.

تقریبا اون دختر باعث شده بود بیش از نصف جمعیت حاضر در اسکله نگاهشون رو به سمتش معطوف کنند^^
-----------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
دیدگاه ها (۰)

Part:67در اثر دووید امیلی، موهایی به رنگ سیاهی شبش در هوا پخ...

#mywords-----------------آذرخشی که تمام آسمان رو روشن می‌کنه...

Part:65امیلی مطیع ذهنش، کاری رو که بهش دستور می‌داد انجام دا...

Part:64به قدری شلوغ بود که اگر از بابا به اون صحنه نگاه میکر...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕» ★........★........ ★........★.........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط