به غربتتان همین بس که مرا یارتان می خوانند
به غربتتان همین بس که مرا یارتان می خوانند....!!
.
.
سلام بر مولای غریبم
.
.
پنجشنبه ها که میشود اضطرابی از نوع شرم همه وجودم را فرا می گیرد...
طپش های قلبم ،نفس هایم را به شماره می اندازد!
.
.
دوستش دارم ،که برایم ثانیه های شمارش معکوس است ولی خوب میدانید از چه مضطربم!!!
.
.
از سیاهی پرونده ی ننگین و نکبت گناهانم....
.
از بوی متعفّن معصیت...
از اشکهایی که برای من آلوده، می ریزید...
.
.
میدانم خبرتان هست چه می کشم...!!!
.
.
آقای مهربانم!
..
ای مانوس با سحر!
آیا وقت آمدن نفسی تازه بر امید نفس باخته ام نیست؟
دیگر رمقی نمانده...
از قالب تهی شدنم میترسم...
..
مولای فریادرسم...!!
منتظرت درد دارد....
.
.
سلام بر مولای غریبم
.
.
پنجشنبه ها که میشود اضطرابی از نوع شرم همه وجودم را فرا می گیرد...
طپش های قلبم ،نفس هایم را به شماره می اندازد!
.
.
دوستش دارم ،که برایم ثانیه های شمارش معکوس است ولی خوب میدانید از چه مضطربم!!!
.
.
از سیاهی پرونده ی ننگین و نکبت گناهانم....
.
از بوی متعفّن معصیت...
از اشکهایی که برای من آلوده، می ریزید...
.
.
میدانم خبرتان هست چه می کشم...!!!
.
.
آقای مهربانم!
..
ای مانوس با سحر!
آیا وقت آمدن نفسی تازه بر امید نفس باخته ام نیست؟
دیگر رمقی نمانده...
از قالب تهی شدنم میترسم...
..
مولای فریادرسم...!!
منتظرت درد دارد....
- ۴۶۰
- ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط