این حنجره جز با لب تو شعر نخوانده

این حنجره جز با لب ِ تو، شعر نخوانده
جز طعم ِصدایت به صدایش نچشانده

قلب تو زیارتکده ای در دل کوه است
یک عشق نفسگیر، مرا تا تو رسانده

خودکار، شده قطره چکانی پر ِ احساس
از شیره ی جان تو در این شعر، چکانده

آنقدر نوشتم " تو" که باغ ِ گل سرخی
در گوشه ی هر ناخن من ، ریشه دوانده

سرسخت چو ابریشمی و دست کبودم
گل های تو را بر تن قالیچه ، نشانده

سرسبزترین باغ زمین است  نگاهت
یک عالمه پروانه به این سمت ، پرانده

یک رود ِخروشان و دو مرغابی ِ حیران
دست تو مرا تا دل این رود ،کشانده

ممنوعه ترین منطقه ی عشق ، همین جاست
راهی به جز آواره شدن در تو نمانده
دیدگاه ها (۱)

خخخخ

گاهی دلم از خلوت سایه ها فراری می شود..... دلم دنیای بزرگتر...

هوای دلت را داشته باش!!!!بر زمینش نزنی؟؟؟؟؟؟قصه زخــــــــم ...

با تو از حادثه ها خواهم گفت... گریه ، این گریه اگر بگذارد......

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

دکتر خسرو زرین بخش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط