در اعماق چشم هایت جایی دیگر برای خود نمیدیدم

–در اعماق چشم هایت جایی دیگر برای خود نمی‌دیدم.
وجودت پر از ابهام شده بود،پر از سوال های بی پایانی که دیگر نه من قادر به حل آن بودم نه تو قادر به توضیح بودی،همه چی غرق در مردابی بود که نام عشق را به یدک می کشید . هر روز شاهد دور و دور تر شدن هم بودیم و زور شانه هایمان برای تحمل این فاصله ناتوان بود،آری ما در پهنای این اقیانوس زندگی در هر حال غرق شدن بودیم و دم نمی زدیم،سکوت می کردیم و به جای حرف به هم زل می زدیم گویی قرار بود وجودمان تبدیل به حرف شود،گویی روحمان قرار بود مهر عشق را به جان بخرد و دم نزند،عزیز کرده ی جانم.
دیدگاه ها (۰)

تو همونی هستی که وقتی اتفاقای بد میوفته و حس می‌کنم از زندگی...

پیدا شد جسد آنان که گفتند بی تو می‌میریم در آغوش دیگری جان د...

گفتی پس از من دیگر زندگی نکردی،ولی حالا باید تویِ قدیم را با...

—تو را در این سکوت جست و جو کردم.وجودت را برای خود دیکته کرد...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط