عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۲۲ (。☬。)
تصمیمات ازدواج
جرعی از قهوه تلخش نوشید... یو بین نامادری مهربان چشم به پسرش دوخت .... یو بین: پسرم چرا نمیان
ولی هانول همچنین با مغروری نجوا نمود ... هانول: جاری بس کن خودتو کمی حدی نشون بده مگه از اونا بدنت نمیاد ؟
تهیونگ حالا خالش کاملا خوب بود حتی تصور از دیروز یا روز های بد اش نداشت با مهربانی ای گفت... تهیونگ: حق داری دسپت دوران رفاقت هست
یو بین : بهترین پسر دینا چه خوبه که دارمت
آروم موهای تهیونگ را نوازش کرد و تهیونگ با یک لبخند نگاهش کرد ..
یو بین به سمت در چشم دوخت و با دیدن چانمی ذوق زد زیر لبی گفت ٫ مثل من چه پیر شده ٫
چانمی هم همین حس را به دوستش داشت به محفظه رسیدن بهش هر دو هم را به آغوش گرفتند .. جیمین سعی در حفظ چهره جدی اش تنها عینک های دودی رنگش را کشید سپس هر دو روی صندلی نشستند ..
یو بین : وای چانمی دختر خوبی
چانمی : خوبم .. حالم خوبه .. تو از حالت بهم بگو ..
یو بین آروم دستش را در دست خودش گرفت: چی بهت بگم دوست قشنگم
چانمی : یو بین جان معرفی میکنم پسرکم پارک جیمین
یو بین با لبخند نگاهش کرد: شناختم از همون اول
جیمین با اختیارم کنی سر خم کرد ... جیمین : پارک جیمین هستم
یو بین : میتونی مادر صدام کنی پسرم .... باز هم روبه دوستش کرد ..
یو بین : تهیونگ.. شناختی دیگه هیچ تغییر نکرده
چانمی همچنین نگاهش کرد ولی چیزی نگفت چرا که میترسید حرف اشتباه ای بگه و از مریض تهیونگ به خوبی میدانست
تهیونگ : مادر جیمین .. درسته .. شما نمیخواهی بگی صدام کن مادر
چانمی همچنین کیفش را روی میز گذاشت و با لبخند و لحن مهربانی گفت
چانمی : هرچی بگی خوشحال میشم
تهیونگ در حالت مانیا ای بود که زندگی برای روی خوش نشان داده بود درونش هیجانی موج میزد که خودش هم نمیدانست ..
ته سان محکم بیان کرد : خوب بریم سر اصل مطلب خودمون ...
هانول: درسته انگار نه انگار کجا هستین خودتون رو جمع کنید این چه وضعیه
یو بین چشم تو کاسه چرخاند ولی چیزی نگفت ... هانول همچنین با حرص به همه نگاه میکرد .. سپس با اش را زد به پا دختر احمق اش ..و اشاره ای به چشم بهش داد .. جونا تند سری تکون داد و گفت
جونا : جیمین سلام منو به جا نیاوردی
جیمین متعجب سر بلند کرد ولی چیزی را به خاطر نداشت
جیمین : نه ! .. خواهر تهیونگ هستی ؟ میونشی
هانول با حرص خندید : نه دختر منه کیم جونا
جیمین ابر بالا انداخت و دیر چیزی نگفت بهتر بود در این حالت تبش سکوت کند چون خسته تر از همه کس بود ..
ته سان عمیق چشم به جیمین دوخت .. سپس آروم گفت
ته سان: مرد خانواده پارک .. خوب گوشم با شماست ؟
جیمین جدی نگاهش کرد ولی در کمال احترام لبخند گفت ... جیمین : اینو درست اومدی که مرد خانواده پارک
(。☬。)پارت ۲۲ (。☬。)
تصمیمات ازدواج
جرعی از قهوه تلخش نوشید... یو بین نامادری مهربان چشم به پسرش دوخت .... یو بین: پسرم چرا نمیان
ولی هانول همچنین با مغروری نجوا نمود ... هانول: جاری بس کن خودتو کمی حدی نشون بده مگه از اونا بدنت نمیاد ؟
تهیونگ حالا خالش کاملا خوب بود حتی تصور از دیروز یا روز های بد اش نداشت با مهربانی ای گفت... تهیونگ: حق داری دسپت دوران رفاقت هست
یو بین : بهترین پسر دینا چه خوبه که دارمت
آروم موهای تهیونگ را نوازش کرد و تهیونگ با یک لبخند نگاهش کرد ..
یو بین به سمت در چشم دوخت و با دیدن چانمی ذوق زد زیر لبی گفت ٫ مثل من چه پیر شده ٫
چانمی هم همین حس را به دوستش داشت به محفظه رسیدن بهش هر دو هم را به آغوش گرفتند .. جیمین سعی در حفظ چهره جدی اش تنها عینک های دودی رنگش را کشید سپس هر دو روی صندلی نشستند ..
یو بین : وای چانمی دختر خوبی
چانمی : خوبم .. حالم خوبه .. تو از حالت بهم بگو ..
یو بین آروم دستش را در دست خودش گرفت: چی بهت بگم دوست قشنگم
چانمی : یو بین جان معرفی میکنم پسرکم پارک جیمین
یو بین با لبخند نگاهش کرد: شناختم از همون اول
جیمین با اختیارم کنی سر خم کرد ... جیمین : پارک جیمین هستم
یو بین : میتونی مادر صدام کنی پسرم .... باز هم روبه دوستش کرد ..
یو بین : تهیونگ.. شناختی دیگه هیچ تغییر نکرده
چانمی همچنین نگاهش کرد ولی چیزی نگفت چرا که میترسید حرف اشتباه ای بگه و از مریض تهیونگ به خوبی میدانست
تهیونگ : مادر جیمین .. درسته .. شما نمیخواهی بگی صدام کن مادر
چانمی همچنین کیفش را روی میز گذاشت و با لبخند و لحن مهربانی گفت
چانمی : هرچی بگی خوشحال میشم
تهیونگ در حالت مانیا ای بود که زندگی برای روی خوش نشان داده بود درونش هیجانی موج میزد که خودش هم نمیدانست ..
ته سان محکم بیان کرد : خوب بریم سر اصل مطلب خودمون ...
هانول: درسته انگار نه انگار کجا هستین خودتون رو جمع کنید این چه وضعیه
یو بین چشم تو کاسه چرخاند ولی چیزی نگفت ... هانول همچنین با حرص به همه نگاه میکرد .. سپس با اش را زد به پا دختر احمق اش ..و اشاره ای به چشم بهش داد .. جونا تند سری تکون داد و گفت
جونا : جیمین سلام منو به جا نیاوردی
جیمین متعجب سر بلند کرد ولی چیزی را به خاطر نداشت
جیمین : نه ! .. خواهر تهیونگ هستی ؟ میونشی
هانول با حرص خندید : نه دختر منه کیم جونا
جیمین ابر بالا انداخت و دیر چیزی نگفت بهتر بود در این حالت تبش سکوت کند چون خسته تر از همه کس بود ..
ته سان عمیق چشم به جیمین دوخت .. سپس آروم گفت
ته سان: مرد خانواده پارک .. خوب گوشم با شماست ؟
جیمین جدی نگاهش کرد ولی در کمال احترام لبخند گفت ... جیمین : اینو درست اومدی که مرد خانواده پارک
- ۵.۵k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط