باید که ز داغم خبری داشته باشد

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه‌ی نااهل
بازيچه ی دستِ تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...

آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
دیدگاه ها (۱)

صدای قلب نیستصدای پای توستکه شب‌ها در سینه‌ام می‌دوی کافی اس...

"کجایی؟" را همیشه این‌طور می‌پرسید:باید توی بغل من باشی...کج...

از همان روزی که در باران سوارم کرده‌ای با نگاهت هیچ می‌دانی ...

شانه را در هوس زلف کجت آزردمبار کج بود که بر شانه به منزل بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط