تو یادت نیست باران شد نه این را هم نفهمیدی

تو یادت نیست باران شد .نه این را هم نفهمیدی
و من ارام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدش وقتی
تورا میخواست بنویسد بروی صفحه خودکارم
میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من ان سوی دیوارم
چه شد در من نمیدانم .فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستدارم
از ان شب هرشب این کوچه طنین عشق را دارد
تو ان سو شعر میخواندی من این سو از تو سرشارم #محمدغلامی

#عاشقانه
دیدگاه ها (۳)

نگید تک خوری میکنه همه بفرمایید #عاشقانه

غنچه باغ من توی نور چراغ من توی این همه داغ من توی نمی روی ز...

هرچند حقت نیست که تبریک بهت بگم ما که ارزوی یه حرف راست از ت...

دستور بده شاعر چشمان توباشممجبور که نه گوش بفرمان تو باشمبوس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط