پارت

#پارت192

"مهری"

موهایش را روی شانه ی راستش انداخت و به طرف تختش رفت که در اتاقش زده شد.

_بیا تو!

شاهین در را باز کرد و گفت :

_اجازه هست آبجی؟

مهرنوش چهار زانو روی تختش نشست و گفت :

_راحت باش داداشی ، بیا تو...

+میدونم تازه اومدی و خسته ای ، ولی دلم می خواست باهات حرف بزنم...

_سراپا گوشم ، حرف بزن...

شایان بعد از کمی مکث گفت:

_نیم ساعت قبل از اینکه بیای ، مهرزاد اینجا بود.

اخم های مهری در هم رفت.

_بازم همون حرفای بی سر وته؟

+مهرنوش چرا نمیزاری جلو بیاد؟!
اون آدم خوبیه !!!
چرا نمیزاری بهت ثابتش کنه؟!

نمی توانست ، نمیتوانست ، حتی اسم مهرزاد و اینکه بخواهد به عنوان گزینه ای برای ازدواج ب او فکر کند ، آزارش میداد!

_نمیتونم ، نِ می تو نم !!

+چرا؟ خطایی ازش دیدی؟

_نه ندیدم!

شایان جلو تر رفت و آرام گفت:

+من بدتو نمیخوام عزیزدلم ، من دوست دارم خوشبخت بشی ! مهرزاد میتونه ! من بهش اطمینان دارم...
چرا نمیخوایش؟!

مهرنوش عصبی و دلخور گفت:

_چه دلیلی قانع کننده تر از اینکه دوسش ندارم؟؟؟؟

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت193_باز اومده پیشت از من شکایت کرده؟!نمیدونم چرا فک میک...

#پارت195_خوابیدی؟!کمی مکث کرد و تایپ کرد:+نه بیدارم !_مزاحم ...

#پارت191فرشید لبخندی زد !_مهری؟!روزبه چشم هایش را بست و عمیق...

#پارت190"روزبه"روی کاناپه ولو شد و فرشید را صدا زد._فرشیییید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط