ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۸

"ویو جنا"

... گفت:

_تمیزی بابا..

مرتیکه پرو چرا به روم میاره!؟؟؟

انگار معنی نگام فهمید که گفت:
_میخوای چییزی بگی..

جوری گفت که دلم‌میخواست خفش کنم
جنا: نه.

یه دفعه انگار دست گیره بالا پایین شد ولی فرد پشت در دید که قفله..

_کسی داخله!؟
کوک: اره الان میام بیرون.

در. باز کرد و رفت
یه اقایی بود که انگار یکی از عضایه همون میز بود

_:جونگکوک تو ب...

وقتی من و دیدی یکم مشکوک شد..

جونگکوک محکم دستم گرفت و پشتش پنهون کرد و خیلی خونسرد گفت:

_ بفرمایدد داخل..

و من و دنبال خودش کشید..و برد داخل اون اتاق و سر جاهامون نشوند.

به جولی که نگاه کردم احساس کردم گریه کرده..

ته: خوبی!؟؟

سرم و چرخوندم سمتش و خندون گفتم

جنا: اهومم..اره..
ته: خوبه...

حرفایه مایا رو با جونگکوک شنیدم

مایا: کجا بودی؟
کوک: کار داشتم.‌

اها یعنی نمیتونست بگه به تو ربطی نداره!؟.
ایشششش

ته: غذات و بخور..
جنا: گشنم نیست اخه..

دستی رو رونم نشست...

کوک: چه زری زدی؟؟

اروم ولی عصبی پرسید..

جنا: گشنم ...نیست..

فشارش رو رونم زیاد شد..

کوک: جنا به قران بریمم خو...

تهیونگ پرید وسط

ته:....باشه بابا میخوره..کم خشونت به ترج بده..
کوک: به تو چه!؟..

یه لحظه احساس کردم ممکنه دعوا شه
بعد حالا بیاید جولی ازم جدا کنید...

جنا: بسه..میخورم..

بین اون دوتا گیر کرده بودم.
به زور قاشق غذار و تو دهنم گزاشتم

جونگکوک چنگال و انداخت..و وقتی داشت بلند می شد کنار گوشم گفت:

_یه ساعت صبر کن تا ببینی چه بلایی سرت میارم بیبی

_____
بچه ها تمام تلاشم و کردمم.
و همش تو خواب نوشتم نمیدونم پی شد اصلا
ولی جدی دیگه معذرت میخوام خیلی خوابم میاد.
بوس بهتون شب بخیر
دیدگاه ها (۷۰)

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۹"ویو جنا":_یه ساعت صبر کن تا بب...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۰"ویو جنا"_بهت میگم وایسا..وقتی ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۷"ویو جونگکوک".جوری که دامنش تکو...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۶"ویو جنا"قدش با اون کفشا خیلی ب...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۷۰"ویو جنا"رو صندلی نشستم.و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط