اسارتدرزندانفرشته

اسارت‌درزندان‌فرشته!²
Part Seventeen(17)
~
_ کریس؟! میدونی اگه بشنوه اینطور صداش کردی چیکارت میکنه؟
_ آره! اینم میدونم تو بهش نمیگی.
چرخید و به جلو حرکت کرد. به هیچ وجه نمیشه باور کرد این بشر پسره!
_ چه تضمینی هست که نگم؟
سرشو سمتم چرخوند و یه لبخند مستطیلی تحویلم داد. با وجود کوچیک بودنش خندیدنش شبیه منه و این باعث میشه همیشه جواب خندش رو با یه لبخند گرم بدم. همون لبخند کافی بود تا حواسم پرت شه و فقط دنبالش برم. منو کشوند سمت دالان کوچیک و تاریکی. مطمئن بودم از راهروهای مخفی‌ایه که کریستینا به هرکسی نشون نمیده. کمی که جلو رفتیم با فشار دادن یه دکمه چراغ‌ها روشن شدند. راهرویی که شک داشتم انتها داشته باشه.
انتظار داشتم حداقل الان چیزی بگه. چه میدونم یه نفس که صدا داشته باشه یا هر آوای دیگه‌ای که از اون نشعت بگیره؛ اما فقط به حرکت ادامه داد. بعد حدود ٢٠٠ متر راه رفتن ایستاد و سمت دیوار چرخید. یک تقه، دو تقه، یک تقه و برای بار آخر سه تقه. دیوار از هم درید و در کشویی باز شد.
باز هم چیزی نگفت. وارد یه اتاقک شدیم. خدای من! از اونجا کل سالن جلسات معلوم بود! مثل اتاقک‌های بازجویی پلیس که از یه طرف دیوار به نظر میاد اما از طرف دیگه همه چیز رو نشون میده!
بعد تمام این لحظاتی که قتل عام شد هنری لب به سخن باز کرد: «رئیس میخواست از اینجا مکالمتشون رو بشنوی! موضوع جلسه تو هستی‌!»
_ اونو به من بده.
_ چی گیرم میاد؟
_ هر چی که بخوای و در توانم باشه!
_ مشکل اینجاس که به اندازه‌ای ازت ناامیدم که حتی ازت نمیتونم درخواستی داشته باشم.
محو مکالمه اون دو نفر شده بودم. احساس می‌کردم فقط یک وسیلم مثل یه وسیله داشتم معامله میشدم. کریس خونسرد و تهسونگ آشفته بود. تنها افرادی که داشتن خطوط کمرنگی از انسانیت رو بوم نقاشی این محفل می‌کشیدن من و تهسونگ بودیم. کم کم داشتم پی می‌بردم تهسونگ واقعا میخواد من پیشش باشم. میخواست ازم محافظت کنه! میخواست بهم توجه کنه و دوستم داشته باشه. و من، من پسش زدم و اون هنوز منو دوست داشت و برام می‌جنگید!
_ ببین بهونه چرت نیار کریس! من داداشم رو میخوام!


اگه معنی کلمه‌ای رو نمیدونید تو کامنت بگید توضیح... کلا یه کامنتی بزارید حداقل... آخه گناه دارم هیچی نمی‌گید به من بعد میرم زیر فیکای دیگه رو میبینم 50 تا کامنت خورده...

#فیک
#بی_تی_اس
#کیپاپ
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#کیپاپر
دیدگاه ها (۲)

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Eighteen(18)~اینجا بود که کریس پوز...

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Nineteen(19)~جایی بی‌انتها چشمام ت...

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Sixteen(16)~پوزخند زد و دستشو رو گ...

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Fifteen(15)~دقایق همینطور گذشت. "۶...

روانی منP54

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

هیچی این دنیا به اندازه‌ی این صحنه آدمو نمی‌شکنه که بدونه .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط