شده تا نیمه ی شب در بزنی وا نکنند

شده تا نیمه ی شب در بزنی ، وا نکنند ؟!
یا دری را شده با سر بزنی ، وا نکنند ؟!

پشت در ، بید بلرزی و به جایی برسی ،
که تهِ فاجعه پرپر بزنی ، وا نکنند ؟!

روی یک پله ، درِ خانه* ی بی فرجامی ،
بتپی ، قلب کبوتر بزنی ، وا نکنند ؟!

تو بدانی که یکی هست که بی طاقت توست ،
باز تا طاقت آخر بزنی ، وا نکنند ؟!

خنده* ای کردم و گفتم : دل من ، گریه نکن
تو اگر صد شب دیگر بزنی ، وا نکنند ...

این در بسته ، عزیزِ دل من ، بسته به توست ،
شده باور کنی و در بزنی ، وا نکنند ...
دیدگاه ها (۱)

فرسنگ ها دور تر از اینجا ،کسی بدنبال من می گردد . . .این شعر...

خدایا ...!جهنمت فرداست ,پس چرا من امروز میسوزم ...؟

گویی پدر ژپتوی نجاراز سرماپینوکیوی عزیزش را در اجاق میسوزاند...

جاری مانده ایم ...هردو...اگرچه سد راه ،سلامهای خودمانیست...م...

ما دهه شصتیا نسلی هستیم که درصورت بروز شیطنت بیش از حد

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط