پارت
پارت ۶
که یهو گرفتمش . فکر کنم وقتی داشتیم فوتبال می دیدیم زیاد پر خوری کرده به هر حال هر چی که بود باید خوب میشد گفتم شاید بدونم چی خوبش می کنه .برای همین گذاشتمش روی تهت و رفتم یک شربتی خریدم که هر وقت دل درد می شدم مامان بهم میداد و رفتم قاشق برداشتم و به اتاق رفتم که بهش بدم . هنوزم چسبیده بود به دلش ولی توی گوشیش بود.
میسو:
می خواستم ببینم برای هیون وو مهمم یا نه پس خودمو به مریصی زدم .این پیامو به دوست صمیمیم دادمو دیدم هیون وو اومد گشیمو گذاشتم کنار و گفتم اخ اخ دلم دلم اومد نشست کنارمو در شربتی مه تو دسش بود رو باز کرد و گفت بیا اینو بخور خوب میشی. وای از این شربتا بود که من ازشون متنفر بودم گفتم نه نیاز نیس .
گفت یعنی چی بیا بخور تا خوب شی و قاشق و اورد جلو دهنم
میسو: نه من نمی خوام تلخه
هیون وو: ای بابا بیا بخور انقدر بازی در نیار.
دستمو بی اختیار گذاشتم روی شونشو گفتم بخور
که رفت عقبو من تعادلم و از دست دادم و افتادم روش قاشق شربتم پرت.شد اون ور .
میسو:
فاصله ی صورتمون سه سانتی متر بود من خیلی هل شدم و گفتم هیون وو خیلی ببخشید من بهت دروغ گفتم دلم درد نمی کنه...
و هلش دادم عقب و افتادم روش
اون زل زده بود به لبام اصلا نمی شنید چی دارم میگم که یهو
که یهو گرفتمش . فکر کنم وقتی داشتیم فوتبال می دیدیم زیاد پر خوری کرده به هر حال هر چی که بود باید خوب میشد گفتم شاید بدونم چی خوبش می کنه .برای همین گذاشتمش روی تهت و رفتم یک شربتی خریدم که هر وقت دل درد می شدم مامان بهم میداد و رفتم قاشق برداشتم و به اتاق رفتم که بهش بدم . هنوزم چسبیده بود به دلش ولی توی گوشیش بود.
میسو:
می خواستم ببینم برای هیون وو مهمم یا نه پس خودمو به مریصی زدم .این پیامو به دوست صمیمیم دادمو دیدم هیون وو اومد گشیمو گذاشتم کنار و گفتم اخ اخ دلم دلم اومد نشست کنارمو در شربتی مه تو دسش بود رو باز کرد و گفت بیا اینو بخور خوب میشی. وای از این شربتا بود که من ازشون متنفر بودم گفتم نه نیاز نیس .
گفت یعنی چی بیا بخور تا خوب شی و قاشق و اورد جلو دهنم
میسو: نه من نمی خوام تلخه
هیون وو: ای بابا بیا بخور انقدر بازی در نیار.
دستمو بی اختیار گذاشتم روی شونشو گفتم بخور
که رفت عقبو من تعادلم و از دست دادم و افتادم روش قاشق شربتم پرت.شد اون ور .
میسو:
فاصله ی صورتمون سه سانتی متر بود من خیلی هل شدم و گفتم هیون وو خیلی ببخشید من بهت دروغ گفتم دلم درد نمی کنه...
و هلش دادم عقب و افتادم روش
اون زل زده بود به لبام اصلا نمی شنید چی دارم میگم که یهو
- ۲.۹k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط