Ourlifeagain

#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁶

+ببخشید....نمیخواستم دوباره پیشت گریه کنم.....چه نوه‌ی مزخرفی ام مَنا!!! مگه نه؟ خوشحالیم واسه بقیس گریه و آبغوره گرفتنم رو میارم واسه شما....
☆ویو یونجون:
بعد از اینکه رفت...
چند ثانیه نشستم.....
اما نتونستم کاری نکنم.....
دنبالش رفتم.....
و صداش رو شنیدم....
+مادربزرگ گرامی....این یکی بخدا خوبه!آدم خوب....جذاب.....معروف...بابا جور شه دیگه هم من میخوام هم اون پس چرا نمیشه؟
قلبم تیکه تیکه شد.....(دور از جون پسر قشگنم)
کاش....
لعنت به این دهن.....
+مامانی.....زندگی عروست(مامان یونجی) و اون پسرات(پدر یونجی و عمو هاش)چطوره؟ بعد از کتک زدن ما حالشون بهتره؟
چی؟
کتک زدن؟
+اون پسر عموی عوضیم چطور؟ اون چی؟ همونی که مسخواستن منو بزور زنش کنن!
ها؟؟؟
اینا که چه مزخرفیه؟
+ای بابا مامانی.....من اومدم حال تورو هم با خاطره اون عوضیا بد کردم.....بازم مرسی...خیلی وقتا منو از زیر دست بابام کشیدی بیرون....الانم داری زر زر هامو گوش میدی.....دمت گرم
تعظیمی کرد و برگشت.....
که منو دید....
رفتم سمتش....
-یونجی.....
+اومدی ببینی چه بدبختی هایی میکشم نه؟
-نه اینطور نیست.....من....نگرا.....
+نگرانم نباش!
میخواست از کنارم رد شه که دستشو گرفتم و بو*سیدمش.....
دیدگاه ها (۰)

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁷میخواست از کنارم رد شه که دستشو گرفتم...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁸-باید بهشون بگیم؟+به کیا؟؟-به بچه ها!...

هعیییی

سلامممممممایل به پارت های بعدی؟؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط