پارت

پارت19
رمان از زبان انا*&
دو روز از اون روز میگذره معلوم نیست الان دانیال درباره ام چی فکر می کنه
امی:بابا چرا اینقدر نگرانی اون دنیالی که تو گفتی حتما می شناست
من:اره دانیال منو خوب میشناسه
مثل همیشه نشسته بودیم تو کافه
دنیکا:ده خسته شدم از این بی کاری
من:منممم
گارسون به ترکی:خانم چند تا اقا کارتون دارن
من:بگو بیاد
دنیکا:کیه
من:امید وارم دانیال نباشه
امی:امیدوار نباش
خودشونن وای خدا الان اگه ازم به پرسه چی بگم بهش اخه
دنیکا: سلام اقا دانیال و رایان خان و امیر جون افتاب از کدوم طرف در اومده شما اینجا
دانیال: بس این کارت بوده سارا خانم
پشتم بهش بود می ترسیدم ازش می دونستم چقدر ممکنه عصبی باشه
دانیال:سارا برگرد بهم توضیح بده تو خلافکاری واقعا تو نامز اون مردیکه ای تو با اون خوابیدی به نال ده
تا اینا گفت انگار اب یخ ریختن روم چی میگه
من:چی میگی تو
دانیال:از اون روز اول باید می فهمیدم که تو اون سارا مظلوم و مهربون و با حیا نیستی تو حتی دخترم نیستی
من:حرف دهنتو بفهم دانیال نزار احتراما از بین برن
دانیال پوسخند زد برام
رایان:واقعا که از همون اولم معلوم بود چه لجنی هستی
امی:حرف دهنتو بفهمااا گفته باشم تازه تو دانیال اینا نمی دونم کی بهت گفته اما واقعا متاسفم برات
دانیال:چیه نباید می دونستم این دختره هرزه ست
اشک تو چشام جمع شده بود هیچ وقت فکر نمی کردم دانیال برادرم این جوری درباره ام فکر کنه مگه من چیکار کرده بودم
دنیکا:دهنتو ببند دانیال انا می خواهی همین جوری هر چی از دهنش میاد بیرون بگه
من: امی بنازشون بیرون
دانیال: حرفی نداری تا بگی اره
رایان :بیا بریم اینا همشون از یه لجنن داداش
امیر:رایان ساکت شو تو
امی:برین بیرون با زبان خوش
رایان:مثلا می خواهی چیکار کنی
یهو امی اسلحه اشو اورد بیرون
امی:اینجا اونجای نیست که ازش اومدین بس هریی بودین
رایان:تا خواست بیاد جلو
من:امی اون بی صاحب خلاف کن بعد به ترکی به گارسون گفتم ببرتشون
من:خوش اومدی پسر عمو
بعد از پله ها بالا رفتم اشکام شروع به ریختن کردن اخه یعنی چی من مگه چیکار کردم ها کم از اون خانواده ام کشیدم الان دانیال یکی از بهترین کسام اینجوری باهام حرف می زنه دیگه نه دانیال نه سامیار هیچ کدومشون مهم نیستن برام عصابم خورد بود خیلی زیاد کی درباره من اینا گفته بودش می کشمش واستا ببین دانیال چیکارت کنم
تلفنم زنگ خورد انی بود
من:سلام
انی:چی شده عزیزم ها
من:انی جون من خیلی بدبختم من خیلی ضعیفم نه
انی:برو به اون جشنه بهشون حالی کن کی هستی باشه
من:از کجا میدونی
انی:ما هم جاسوسای خودمونو داریم عشقم
من:عاشقتم
در اصل دوروز دیگه جشنه خب
از پله ها رفتم پایین
امی:خوبی
من:بریم مخفی کا
همه اونجا جمع شده بودیم رفیق انی هم بودن
دیدگاه ها (۰)

پارت 20من:به دستور انی بیاد بریم این جشن این چشنه هم حکا برن...

پارت 21اتا: اگه منو بکشی بابام به خانوادت رحم نمی کنه ها همه...

پارت 18دانیال : تت بدهدادم بهشمن: چیزی شد مشکلی داشتی بهم بگ...

پارت 17انا :اوکیقط کردم ادن پسره مشکوک نگام کردشرمان از زبان...

خب یه رمان نوشتم نمی‌دونم خوبه یانه پارت اول دعوای تهکوک هست...

زندگی با خنده ( پلیس مخفی)ویو ساراآروم چشام رو باز کردم تو ی...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط