من راه رفتن را از سنگ اموختم
من راه رفتن را از يك سنگ اموختم
دويدن را از يك كرم خاكي
و پرواز را از يك درخت
بادها از رفتن به من چيزي نگفتند
زيرا انقدر در حركت بودندكه رفتن را نمي شناختند
پلنگان دويدن را يادم ندادند
زيرا انقدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند
پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند
زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند كه ان را به فراموشي سپرده بودند
اما سنگي كه درد سكوت را كشيده بود،رفتن را مي شناخت
و كرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود،دويدن را مي فهميد
و درختي كه پاهايش در گل بود،از پرواز بسيار مي دانست!
انها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت
وقتي راه رفتن اموختي،دويدن بياموز
و دويدن كه اموختي،پرواز را......
دويدن را از يك كرم خاكي
و پرواز را از يك درخت
بادها از رفتن به من چيزي نگفتند
زيرا انقدر در حركت بودندكه رفتن را نمي شناختند
پلنگان دويدن را يادم ندادند
زيرا انقدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند
پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند
زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند كه ان را به فراموشي سپرده بودند
اما سنگي كه درد سكوت را كشيده بود،رفتن را مي شناخت
و كرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود،دويدن را مي فهميد
و درختي كه پاهايش در گل بود،از پرواز بسيار مي دانست!
انها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت
وقتي راه رفتن اموختي،دويدن بياموز
و دويدن كه اموختي،پرواز را......
- ۲۱۴
- ۲۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط