گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟گفت : نه..!گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت...گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.الان منم اونطوری ام...!#عشق#تنها#روح_زخمی