سرتاسر وجود مرا گو چز به هم فشرد

سرتاسر وجود مرا گويي چيزي به هم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد، جوشيد از دو چشمم.
از تلخي تمام درياها، در اشك ناتواني خود ساغري زدم.

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۰)

من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چيزي نظير آتش در جانم پيچيد...

آنان به آفتاب شيفته بودندزيرا كه آفتابتنهاترين حقيقت شان بود...

" _ اين گول بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مي طلبد."توفان ...

" _ اين گول بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مي طلبد."توفان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط