شب در کمین شعری گمنام و ناسرود

شب در کمینِ شعری گُمنام و ناسرود
چون جغد می‌نشینم در زیجِ رنجِ کور
می‌جویمش به کنگره‌ی ابرِ شب‌نورد
می‌جویمش به سوسوی تک‌اخترانِ دور. 

در خون و در ستاره و در باد، روز و شب
دنبالِ شعرِ گم‌شده‌ی خود دویده‌ام
بر هر کلوخ‌پاره‌ی این راهِ پیچ‌پیچ
نقشی ز شعرِ گم‌شده‌ی خود کشیده‌ام.

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۲)

‌من از چشمانت گفتم آنها از شرم!من از دوست داشتنت گفتم آنها ا...

‌هر زندر سکوت خودمردی را پنهان کرده استگاهی که زندگی حواسش ن...

بی‌عشق هیچ فلسفه‌ای در جهان نبوداحساس در الههء ناز بنان نبود...

گاهی میان خلوتِ جمعیا در انزوای خویشموسیقیِ نگاهِ تو را گوش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط