فرض کن یک غروب بارانیست

فرض کن یک غروب بارانی‌ست
و تو تنها نشسته‌ای مثلاً
بعدش احساس می‌کنی انگار،
سخت دل‌تنگ و خسته‌ای مثلاً

در همان لحظه‌ای که این احساس
مثل یک ابر بی‌دلیل آن‌جاست
شده یک لحظه احتمال دهی
که دلی را شکسته‌ای مثلاً؟

که دلی را شکسته‌ای و سپس،
ابرهای ملامت آمده‌اند
پلک خود را هم از پشیمانی
روی هم سخت بسته‌ای مثلاً

مثلاًهای مثل این هر شب،
دل‌خوشی‌های کوچکم شده‌اند
در تمام ردیف‌های جهان،
تو کنارم نشسته‌ای مثلاً

و دلی را که این همه تنهاست،
ژاپنی ها قشنگ می‌فهمند
مثل ویرانی هیروشیماست
بعد آن جنگ هسته‌ای مثلاً

فرض کن یک غروب بارانی‌ست
و تو تنها نشسته‌ای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . .
تو خسته‌ای مثلاً
دیدگاه ها (۳)

با شخصی واردِ رابطه میشویم که قبل از ما چیزی از رابطه نمی دا...

سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دا...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

ای جان من خسته درمانده فدایتمن منتظرم بشنوم از دور صدایت شای...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط