مافیایمن
#مافیای_من
#P2
چانگبین:چی شده؟؟؟
حالت خوبه؟؟؟
بیا اینجا ببینمت«بغل کردن»
هان:
«با گریه»
ه.....هیونگ
لینو......لینو بهم...خیانت کرد
چانگبین:ام.......راستش من نمیدونم باید چی بگم
میخوای برم باهاش حرف بزنم؟؟؟
شاید اشتباه دیده باشی
هان:
«با گریه»
ولی من مطمئنم که خودش بود
چانگبین:حالا بیا بریم داخل خشک کن خودتو
الان اس که دیگه آی ان م از مدرسه بیاد
هان:رفتیم داخل
هیونگ برام یه حوله آورد بعدشم از داخل اتاقم برام ی دست لباس تمیز اورد
چانگبین:الان بهتری؟؟؟
هان:ب لطف تو اره
یهو زنگ خونه خورد...هیونگ سریع در و باز کرد
آی ان:اهههه خسته شدم.....عه چانگبین هیونگ...هان چشه؟؟؟
چانگبین:خب..........لینو بهش خیانت کرده...ولی.....هنوز مطمئن نیستم
همینطور که داشتم با آی ان حرف میزدم زنگ خونه خورد
درو باز کردم که لینو خیس و خاکی اومد داخل
با ترس دنبال هان میگشت
لینو:
«با ترس»
هان برگشته؟؟؟
حالش خوبه؟؟؟
چانگبین:آروم باش یه نفس بگیر
اره........هان برگشته خونه و حالش خوبه
لینو:میشه باهاش حرف بزنم؟؟؟
چانگبین:اوکی
آی ان:هان داشت تو بغلم گریه میکرد که یهو لینو اومد
به خاطر شغلی که لینو داشت خیلی ازش می ترسیدم و سعی میکردم تا جایی که میشه نزدیکش نباشم
برای همین تا لینو اومد منم بلند شدم و رفتم تو اتاق
هان:آی ان بلند شد و پشت سرش لینو اومد پیشم نشست
اشکامو پاک کردم
چی میخای؟؟؟
چرا اومدی ای.......
یهو با تمام وجود بغلم کرد
لینو:همش تقصیر منه........ببخشید
نباید اونکارو میکردم
لطفا برگرد پیشم
هان:بغض نمیزاشت حرفی بزنم
لینو فقط داشت میگفت ببخشید
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
دستامو دور کمرش حلقه کردم و تا میتونستم گریه کردم
خودمو محکمتر تو بغلش فرو کردم
ادامه دارد....
#P2
چانگبین:چی شده؟؟؟
حالت خوبه؟؟؟
بیا اینجا ببینمت«بغل کردن»
هان:
«با گریه»
ه.....هیونگ
لینو......لینو بهم...خیانت کرد
چانگبین:ام.......راستش من نمیدونم باید چی بگم
میخوای برم باهاش حرف بزنم؟؟؟
شاید اشتباه دیده باشی
هان:
«با گریه»
ولی من مطمئنم که خودش بود
چانگبین:حالا بیا بریم داخل خشک کن خودتو
الان اس که دیگه آی ان م از مدرسه بیاد
هان:رفتیم داخل
هیونگ برام یه حوله آورد بعدشم از داخل اتاقم برام ی دست لباس تمیز اورد
چانگبین:الان بهتری؟؟؟
هان:ب لطف تو اره
یهو زنگ خونه خورد...هیونگ سریع در و باز کرد
آی ان:اهههه خسته شدم.....عه چانگبین هیونگ...هان چشه؟؟؟
چانگبین:خب..........لینو بهش خیانت کرده...ولی.....هنوز مطمئن نیستم
همینطور که داشتم با آی ان حرف میزدم زنگ خونه خورد
درو باز کردم که لینو خیس و خاکی اومد داخل
با ترس دنبال هان میگشت
لینو:
«با ترس»
هان برگشته؟؟؟
حالش خوبه؟؟؟
چانگبین:آروم باش یه نفس بگیر
اره........هان برگشته خونه و حالش خوبه
لینو:میشه باهاش حرف بزنم؟؟؟
چانگبین:اوکی
آی ان:هان داشت تو بغلم گریه میکرد که یهو لینو اومد
به خاطر شغلی که لینو داشت خیلی ازش می ترسیدم و سعی میکردم تا جایی که میشه نزدیکش نباشم
برای همین تا لینو اومد منم بلند شدم و رفتم تو اتاق
هان:آی ان بلند شد و پشت سرش لینو اومد پیشم نشست
اشکامو پاک کردم
چی میخای؟؟؟
چرا اومدی ای.......
یهو با تمام وجود بغلم کرد
لینو:همش تقصیر منه........ببخشید
نباید اونکارو میکردم
لطفا برگرد پیشم
هان:بغض نمیزاشت حرفی بزنم
لینو فقط داشت میگفت ببخشید
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
دستامو دور کمرش حلقه کردم و تا میتونستم گریه کردم
خودمو محکمتر تو بغلش فرو کردم
ادامه دارد....
- ۱۱.۹k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط