درخواستی

#درخواستی
#دوپارتی
وقتی بعد از مدت ها همدیگه رو میبینید و......
The Last Part
لینو وارد بالکن شد، هوا خنک بود موسیقی از داخل سالن کم‌کم آهسته‌تر میشد ا/ت دستش رو به نرده بالکن تکیه داده بود و به شهر نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد طبیعی باشه لینو کنارش ایستاد و دست‌هاش رو داخل جیبش فرو کرد...
_فکر نمی‌کردم امشب ببینمت...
ا/ت لبخند تلخی زد و هنوز داشت رو به روش رو نگاه میکرد
×منم همین‌طور حتی به مامان گفتم شاید نیام، ولی...هرچی نباشه امشب عروسی خواهرم بود دیگه نمی‌شد نیام
سکوت چند ثانیه‌ای همه جارو در بر گرفت و فقط صدای موسیقی ملایم از داخل میومد
لینو نفس عمیقی کشید
_تو...خوبی واقعاً؟ یعنی منظورم اینه که توی این مدت خوشحال بودی؟
_سعی می‌کنم خوب باشم تو چی؟شنیدم کارت خیلی خوب پیش رفته همه توی فامیل دارن ازت تعریف می‌کنن
لینو با یه خنده کوتاه و تلخ جواب داد:
_کار که خوبه...ولی بقیه‌ش...نه زیاد
بالاخره برگشت و مستقیم به چشم‌های ا/ت نگاه کرد
_ا/ت...من هنوزم گاهی از شب‌ها به اون شب آخر فکر می‌کنم به اینکه چطور همه چیز تموم شد
×لینو بیا دربارش حرف نزنیم گذشته ها گذشته
لینو یه قدم نزدیک تر شد و احساسات پیچیده اش ریخت توی صداش
_نه برای من نگذشته هر بار اسمت رو میشونم دلم می‌گیره هر بار یه آهنگ می‌شنوم که باهاش خاطره داشتیم، یادم می‌افته چقدر...چقدر دلم برات تنگ شده
کمی مکث کرد، انگار داشت با خودش مبارزه میکرد
_می‌دونم.....حق با تو بود زیادی حساس بودم، شاید بخاطر این بود که می‌ترسیدم از دستت بدم فقط چون برام خیلی مهم بودی...هنوزم هستی
ا/ت چشم‌هاش پر از اشک شد، اما سعی میکرد نگهشون داره
×م...منم دلم تنگ شده بود لینو، فکر می‌کنی فقط تو سختی کشیدی؟ شب‌های زیادی گریه کردم و به خودم می‌گفتم شاید اشتباه کردم که رفتم شاید باید یه شانس دیگه به رابطمون می‌دادم
(سرش رو بلند کرد و برای اولین بار مستقیم تو چشم‌هاش نگاه کرد)
×ولی ترسیدم.....ترسیدم دوباره همون چرخه تکرار بشه تو دوباره بخوای کنترل کنی و من دوباره بخوام فرار کنم...
_دیگه نمی‌خوام کنترلت کنم فقط...فقط می‌خوام بدونم هنوز یه ذره، حتی یه ذره ی کوچیک، تو دلت برام جا مونده یا نه
×چرا فکر می‌کنی با جون‌هو اینقدر راحت خندیدم؟ چون اون هیچ انتظاری ازم نداره....چون کنارش لازم نیست یاد گذشته بیفتم.ولی وقتی تو رو دیدم...همه چیز برگشت همون حس قدیمی، همون ترس، همون دلتنگی...حتی همون عشق
_پس... یعنی هنوز تموم نشده؟
ا/ت به لینو نزدیک‌تر شد حالا فقط چند سانت فاصله داشتن
×نمی‌دونم لینو واقعاً نمی‌دونم فقط می‌دونم که الان، تو این لحظه...دلم نمی‌خواد جایی برم
لینو آروم دستش رو دور کمر ا/ت انداخت نه محکم...فقط یه بغل سبک و محتاط ا/ت اول یه لحظه بدنش منقبض شد اما بعد سرش رو گذاشت رو سینه لینو و آروم گریه کرد لینو هم چشم‌هاش رو بست و موهاش رو نوازش کرد
از داخل سالن، صدای خنده ی بقیه میومد اما انگار دنیا برای این دو نفر یه لحظه ایستاده بود
ا/ت که همینطور سرش توی سینه ی لینو بود زیر لب زمزمه کرد:
×هنوز هم مثل قبل دیوانه وار عاشقتم
END
دیدگاه ها (۵)

#درخواستی #دوپارتی وقتی بعد از مدت ها همدیگه رو میبینید و......

سلام سلام ازتون میخوام فیک نویس جدید ویس رو حمایت کنین و بهش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط