هوای عمارت سنگینتر از همیشه بود

هوای عمارت سنگین‌تر از همیشه بود…
"ات" چند روزه تب داشت. بدنش بی‌رمق، لب‌هاش خشک، صداش گرفته شده بود…
با این‌حال، جرئت نمی‌کرد چیزی بگه. حتی تاتاسامی هم سکوت کرده بود.
جونگکوک اما…
اون مرد هیچ‌وقت اهل ناز کشیدن نبود.
چند بار اومد توی اتاق و نگاهش کرد، حتی دست گذاشت روی پیشونیش… اما بعد فقط یه جمله گفت:
ـ نمی‌میره… ضعیفه، اما مال منه.
ولی امشب… فرق داشت.
بارون شدید می‌بارید. صدای رعد خونه رو می‌لرزوند.
و "ات" توی تخت، با پتو پیچیده شده بود، عرق کرده، چشم‌هاش نیمه باز، تبش بالا…
در اتاق با شدت باز شد.
جونگکوک اومد داخل. خیس از بارون، موهاش چسبیده به پیشونیش، چشم‌هاش تیره‌تر از همیشه.
نگاه کرد به دختر روی تخت.
ـ باز هم نافرمانی؟ قرصات رو نخوردی، آره؟
ات چیزی نگفت. فقط آه کشید.
جونگکوک جلو اومد.
دستش رفت زیر چونه‌ی "ات". صورتش رو بالا آورد.
ـ مگه نگفتم باید قوی بمونی؟ می‌خوای بمیری که چی؟! از دست من خلاص شی؟!
ات صداش لرزید:
ـ نـ…نه قربان… فقط حالم خوب نیست…
جونگکوک خندید. یه خنده‌ی خفه و پر از تهدید.
ـ آره… "خوب نیستی" چون نمی‌فهمی مال کی‌ای.
ـ چون هنوز فکر می‌کنی می‌تونی از من جدا شی…
بعد ناگهان صدای فریادش بلند شد:
ـ تاتاسامی! لعنتی بیارش تو!
تاتاسامی با یه ظرف دارو وارد شد.
ولی همین‌که خواست نزدیک بشه، جونگکوک داد زد:
ـ نه… کنار برو. خودم بهش می‌دم.
(چشماش برق زد)
ـ شاید این‌جوری بفهمه... که حتی مریض شدن هم باید با اجازه‌ی من باشه.

جونگکوک نشست روی لبه‌ی تخت. قاشق دارو رو برداشت، آروم جلوی دهن ات گرفت.
ـ بخور.
ات دستش لرزید.
ـ ت…تلخه…
جونگکوک لبخند زد.
ـ تلخ‌تر از بودن با من؟
بعد ناگهان چونه‌ی ات رو گرفت، قاشق رو به زور توی دهنش گذاشت.
ـ گفتم بخور!
ـ اگه دوباره ضعیف شی، خودم پوستتو می‌کنم تا بفهمی زنده موندن، لطف منه!
چند قطره‌ی آخر دارو از گوشه‌ی لب "ات" چکید. جونگکوک با انگشتش پاکش کرد… بعد همون انگشت رو توی دهن خودش برد و لبخند زد:
ـ مزه‌ی ترس می‌ده… مثل همیشه.
ات نفس‌نفس می‌زد. قلبش می‌خواست بترکه. ولی یه چیزی توی اون نگاه خشن، باعث می‌شد بیشتر بهش خیره شه.
یه گرمای عجیب… یه حس ممنوع…
یه ترس، که به عشق شبیه شده بود.
جونگکوک زمزمه کرد:
ـ تو مریضی… ولی نه فقط جسمت. دلت هم مریض شده… چون دلت برای من تنگ می‌شه وقتی کنارم نیستی.
ات آروم گفت:
ـ چرا انقدر بدی… اما من… هنوز… دلم می‌خواد کنارت باشم؟
جونگکوک مکث کرد.

کامنت چک بشه
دیدگاه ها (۱۰)

: "اون شب… من کاملت کردم."اون شب، ات با تپش قلب روی تخت نشست...

هوای صبح سنگین بود… آسمون خاکستری و ابری.در عمارت، همه ساکت‌...

عکس پروفایل عوض شد 🥢🎀

🖤 پارت پنجم: "ترس رو زندگی کن… تا عاشقم شی."سردی شب، مثل زهر...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط