اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۵
ویو نابی: خوابیدم.... که صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم نگاهی به گوشی
کردم یونا بود
نابی: بله
یونا: عررررر .....تولدت مبارک ( ذوق)
وقتی یونا تولدم تبریک گفت یهو یاد اون روز افتادم و اشکام جاری شد ....امروز
همون روز نحس....و البته تولد من
نابی: آخ گوشم .... ممنون ( گریه بی صدا)
یونا: بیا شرکت بعدش می ریم با بچه ها پارتی بگیریم برات
نابی: نه..نه نه لازم نیست
یونا: تولدت باید حتماً بگیریم
نابی: اما
یونا: اما نداریم.... حاضر باش برا شب
نابی: هوم
یونا قط کرد گریه هام بلند شد فقط فقط گریه آرومم می کنه دیگه تاقت کنترل خودم
ندارم
نابی: نه...نه من نمی تونم ( داد گریه عربده )
نابی: چرا این زندگی تموم نمیشه ( گریه جیغ)
اونقدر گریه کردم و داد زد که دیگه نه اشکی برام موند نه حنجره ای
بی جون بلند شدم لباسام پوشیدم و از خونه خارج شدم فقط فقط به جلوم نگاه
می کردم راه می رفتم و اشک می ریختم درست عین مرده ها شده بودم که با صدای
بوق ماشین به خودم اومدم نگاهی به اطرافم کردم متوجه شدم وسط جاده
ایستادم و ماشین داشته بهم می خورده یهو یکی از صاحب ماشین پیاده شد و با
عصبانیت به سمتم میومد
ویو جونگ کوک: داشتم به سمت زمین بسکتبال می رفتم که یهو یک دختر اومد
جلوی ماشین از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم یکی از دستاشو گرفتم و صورتشو به سمت خودم برگردوندم وقتی نگاهی بهش انداختم همون دختر بود
صورتش از اشک خیس خیس بود
چرا این دختر همیشه در حال گریه است
جونگ کوک:.................
حتماً نظر تون بگید
یادتون نره زیر سنجاقک رمان جدید کامنت خالی بزارید
پارت ۵
ویو نابی: خوابیدم.... که صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم نگاهی به گوشی
کردم یونا بود
نابی: بله
یونا: عررررر .....تولدت مبارک ( ذوق)
وقتی یونا تولدم تبریک گفت یهو یاد اون روز افتادم و اشکام جاری شد ....امروز
همون روز نحس....و البته تولد من
نابی: آخ گوشم .... ممنون ( گریه بی صدا)
یونا: بیا شرکت بعدش می ریم با بچه ها پارتی بگیریم برات
نابی: نه..نه نه لازم نیست
یونا: تولدت باید حتماً بگیریم
نابی: اما
یونا: اما نداریم.... حاضر باش برا شب
نابی: هوم
یونا قط کرد گریه هام بلند شد فقط فقط گریه آرومم می کنه دیگه تاقت کنترل خودم
ندارم
نابی: نه...نه من نمی تونم ( داد گریه عربده )
نابی: چرا این زندگی تموم نمیشه ( گریه جیغ)
اونقدر گریه کردم و داد زد که دیگه نه اشکی برام موند نه حنجره ای
بی جون بلند شدم لباسام پوشیدم و از خونه خارج شدم فقط فقط به جلوم نگاه
می کردم راه می رفتم و اشک می ریختم درست عین مرده ها شده بودم که با صدای
بوق ماشین به خودم اومدم نگاهی به اطرافم کردم متوجه شدم وسط جاده
ایستادم و ماشین داشته بهم می خورده یهو یکی از صاحب ماشین پیاده شد و با
عصبانیت به سمتم میومد
ویو جونگ کوک: داشتم به سمت زمین بسکتبال می رفتم که یهو یک دختر اومد
جلوی ماشین از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم یکی از دستاشو گرفتم و صورتشو به سمت خودم برگردوندم وقتی نگاهی بهش انداختم همون دختر بود
صورتش از اشک خیس خیس بود
چرا این دختر همیشه در حال گریه است
جونگ کوک:.................
حتماً نظر تون بگید
یادتون نره زیر سنجاقک رمان جدید کامنت خالی بزارید
- ۱۳.۲k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط