از همه جا و همه تن که رانده می شد

از همه جا و همه تن که رانده می شد
به من پناه می آورد
من خدای او بودم
بی آنکه به من اعتقادی داشته باشد
دیدگاه ها (۱)

موهایت را ببنداین فصلبه بادهایش معروف استدل منبه هوایی شدن.

همین که جسمَت کنارِ دیگریست وفکرت در آغوش منیعنی؛آه ام گریبا...

هیچکس نمی فهمد!اینها چین و چروک نیستند...ذره هایی از کسی هست...

از یک جایی به بعدفقط زندگی میکنیم تا به آدمهایی که تَرکمان ک...

تو دنیایی که بی اعتقادی شده کلاس! من هنوز وقتی گیرم؛ به مادر...

کابوس دیدم ...کابوس نبودنت .کابوس از دادن خنده هایت کابوس ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط