بریم ادامه رمان؟
تو اون آینه میتونستم ببنم تو این حالت چطوریم
موهایم:
مانند رودخانهٔ نقرهای که زیر نور ماه جریان دارد، روی شانههایم پخش شده بود.
هر تار مو انعکاس ستارهها را در خود داشت، انگار رشتههایی از کهکشان را با خود حمل میکنم.
پوستم:
شفافتر از برگ گلهای بهاری، با رگههایی از نور که زیر سطح آن میرقصیدند.
وقتی نور به آن میخورد، سایهام روی زمین به شکل بالهای فرشته میافتاد.
: لبهایم
سرختر از اولین توتفرنگیِ صبحگاهی، اما با نرمیِ گلبرگِ رز.
حتی در بیهوشی، لبخند کوچکی روی آنها بود، انگار رازی را در خواب میبینم.
بالهایم:
شفاف مثل شیشههای رنگی قصر، اما با طرحهایی از نورهای کهکشانی.
با هر نفس من، نورهای رنگی از آنها ساطع میشد و روی صورت اون میرقصید.
مژههام مانند پردهای از ابریشم روی گونهام افتاده بود
چشمام بسته شده بود و چیزی نمیشنیدم ولی احساس میکردم
باد ایستاده بود و رودخانه از جریان افتاده بود
انگار جهان به احترام عشق مکث کرد......وبرای چند لحظه سیاه و سفید شد
موهایم:
مانند رودخانهٔ نقرهای که زیر نور ماه جریان دارد، روی شانههایم پخش شده بود.
هر تار مو انعکاس ستارهها را در خود داشت، انگار رشتههایی از کهکشان را با خود حمل میکنم.
پوستم:
شفافتر از برگ گلهای بهاری، با رگههایی از نور که زیر سطح آن میرقصیدند.
وقتی نور به آن میخورد، سایهام روی زمین به شکل بالهای فرشته میافتاد.
: لبهایم
سرختر از اولین توتفرنگیِ صبحگاهی، اما با نرمیِ گلبرگِ رز.
حتی در بیهوشی، لبخند کوچکی روی آنها بود، انگار رازی را در خواب میبینم.
بالهایم:
شفاف مثل شیشههای رنگی قصر، اما با طرحهایی از نورهای کهکشانی.
با هر نفس من، نورهای رنگی از آنها ساطع میشد و روی صورت اون میرقصید.
مژههام مانند پردهای از ابریشم روی گونهام افتاده بود
چشمام بسته شده بود و چیزی نمیشنیدم ولی احساس میکردم
باد ایستاده بود و رودخانه از جریان افتاده بود
انگار جهان به احترام عشق مکث کرد......وبرای چند لحظه سیاه و سفید شد
- ۵۱۱
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط