بازی مرگ

[ بازی مرگ ]
پارت 99

هری چشم هایش را بست و خواست از این زمان لذت ببره بوسه واقعی پر از عشق و عطش

ماگ قهوه رو گذاشت زیر دستگاه قهوه ساز بعد از فشردن دکمه هایش منتظر ماند هری هم روی پیشخوان آشپزخانه نشسته و مشغول حرف زدن بود بعد از درست شدن قهوه اش فنجان بزرگ سفید رنگ رو برداشت و به کانتر تکیه داد چشم دوخت به زنش
هری : اصلا شنیدی چی گفتم
جونگ کوک بخاطر اذیت کردنش نیخشندی زد و گفت جونگ کوک : نه میشه بازم بگی
هری دلخور دست به سینه شد با اخمی لب زد هری : اصلا دیگه باهات حرف نمی‌زنم
جونگ کوک خنده ای به این اخم دختر کرد پس فنجانش را گذاشت روی اپن و به سوی هری رفت روبه رویش ایستاد او روی پیشخوان نشسته و حال هم قدش میشد جونگ کوک با لبخندی گفت : وقتی اخم می‌کنی خیلی خوشگل تر میشی
هری : پس برای همین اذیتم می‌کنی
جونگ کوک : آره دختره شیطون
هری با خنده ای که از چشم جونگ کوک دور نموند درحین بازی کردن با موهایش نجوا کرد هری : عی کی گفته من شیطونم
جونگ کوک خنده ای کرد و هر دو دست هایش را روی پهلو های هری و همانند یه پر سبک از روی پیشخوان بلندش کرد و گذاشت روی زمین
هری با اخم گفت: چرا منو آوردی پایین
جونگ کوک : کم حرف بزن کار داریم بیا اتاق کارم
به سمته کانتر رفت و فنجان اش را به دست گرفت درحین مزه مزه کردنش از آشپزخانه خارج شد
تا وقتی به اتاق کار می‌رسیدند غر غر ها هری تمومی نداشت
جونگ کوک به طرفه میز کارش رفت و فنجان را گذاشت روش بلافاصله روی صندلی نشست هری هم کنجکاو در قفسه های پشت سر جونگ کوک میگشت صدای کلافه جونگ کوک رو شنید
جونگ کوک : میشه بشینی یه جایی به خدا زمین میخ نداره
هری : باشه میشینم کرکس محفل
با اوفی روی مبل راحتی لم داد پاشو بلند کرد و گذاشت روی بلند آخی کشید و لم داد .. هری : خوب می‌شنوم
جونگ کوک کلافه با دوتا انگشت هایش پیشانیش رو مالید زیر لبی زمزمه کرد : خدایا من چه گناهی کردم که همچین زنی نصیبم شد
سعی در حفظ کردن ظاهر جدی اش را صدای بلند گفت
جونگ کوک : فردا شب تولده را یونه جشنو توی همین عمارت میگیرم همه هم میان و تو به هیچ وجه نباید نزدیک هیچ کدومشون بشی فهمیدی
هری : اگه بشم چی..
جونگ کوک عصبی بیان کرد : زبونت خیلی دراز شده
هری : دراز بود آقا
جونگ کوک با صدای بلندی گفت : خدایا به دادم برس ..
دیدگاه ها (۳)

[ بازی مرگ ] پارت 100( ⁉️ توصیه میشه قبل از خواندن این پارت ...

[بازی مرگ ]پارت ۱۰۱نزدیکش شد و برش داشت لحظه ای همه چیز به ی...

[ بازی مرگ ]پارت 98جونگ کوک از همانجا جواب داد .. : خوب حالا...

[ بازی مرگ ]پارت 97سینی صبحانه را گذاشت رو عسلی، نگاهی به جو...

﴿ برده ﴾6. part جونگ کوک چشم از برانداز کردن آن دختر خوشگل ب...

( گناهکار ) ۷۹ part و سر تا پا از نگاه گذراند با صدای ملایم...

﴿ برده ﴾۷. part چه برسه که بهش نزدیک بشم ، اوفی کشید و کیف ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط