p
p...50
دلربا و ژان تو کالسکه بودن ییبو با اسب میومد کنار کالسکه پنجره کالسکه باز بود
ییبو به ژان نگاه میکرد که تو فکر رفته
ییبو.. حالت خوبه
ژان.. چی اره خوبم
ییبو ..تو فکری انگار
ژان.. هیچی نیست
ییبو ..با خواهرت دعوات شده
ژان.. از کجا فهمیدی
ییبو.. از اونجایی که برای خدافظی نیومد و توهم منتظر نموندی انگار میدونستی نمیاد
ژان ..یکم از حرفهای دیروزش عصبیم
ییبو. مگه چی گفته
ژان.. هیچی ولش کن
ییبو ..هرجور راحتی
ییبو رفت یکم جلوتر
دلربا.. با خواهرت خیلی صمیمی هستی
ژان.. بگی نگی
دلربا..خیلی بهت حسودیم میشه من هیچ وقت خواهری نداشتم که بتونم باهاش حرفای دلمو بزنم البته یه خواهر دارم
ژان.. واقعا خواهر داری
دلربا.. اره اما بخاطر جدایی پدر مادرم خواهرم با پدرم رفت و منم با مادرم موندم
ژان.. او متاسفم چرا به دیدنش نمیری
دلربا..نمیدونم پدرم کجاست
ژان ..اومیدوارم پدر و خواهرت پیدا کنی
دلربا ..ممنون
دینگ یوشی به دیدن چن ژیوان رفت
چن ژیوان.. شنیدم ییبو با لئوو به نیانگما رفته
دینگ یوشی. اره خبر ها بهت زود میرسند
چن ژیوان. خبر همه جای قصر پخش شده معلوم خبر ها بهم زود میرسند
دینگ یوشی. اره اما یه سوال برام پیش اومد
چن ژیوان. خب بگو
دینگ یوشی. وقتی نئوهو و خواهرش حمله کردن چرا هیچ کمکی نمیکردی
چن ژیوان. خب تو شک رفتم وگرنه قطعا کمک میکردم
دینگ یوشی. خوبه
چن ژیوان. خب در مورد تیکه سلیب اتش چه فکری کردید
دینگ یوشی. راستش فعلا نقشه نکشیدیم تا ببینیم چی پیش میاد
چن ژیوان. خب چرا زود تر شش تیکه کامل نمیکنی
دینگ یوشی انگار تو از من و ییبو مشتاق تری کریستال کامل بشه
چن ژیوان البته هممون مشتاقیم بلاخره برای کامل شدن کریستال مالیشان نابود کردیم
دینگ یوشی اره خب راست فعلا من دیگه باید برم
چن ژیوان.. باشه
لینگ هه داشت قدم میزد ک لیژانو دید بعد رفت کنارش تا باهاش حرف بزنه
لینگ هه.. حالت چطوره
لیژان..خوبم ممنون
لینگ هه ..ما داریم میریم من برای جواب اومدم
لیژان ..که حرکت میکنید
لینگ هه.. شاید امشب اگه میخوایی بیشتر بهت فرصت میدم
لیژان. نمیخواد من تصمیم گرفتم
لینگ هه.. خب چه تصمیمی
لیژان ..میخوام باهات بیام
لینگ هه چشماش برق زد و بی اختیار یهویی لیژان بغل کرد که تو همین لحظه دینگ یوشی اونارو دید
لیژان تا که از بغل لینگ هه اومد بیرون دید دینگ یوشی با چشمای قرمز داره نگاهشون میکنه
لینگ هه دید لیژان به اون طرف نگا میکنه نگاه کرد دید دینگ یوشی وایستاده
دینگ یوشی.. اینجا چه غلطی میکنید
لیژان ..وایستابرات توضیح بدم
دینگ یوشی..خفه شو چیو میخوایی توضیح بدی
لینگ هه.. صداتو بیار پایین داری میترسونیش
دینگ یوشی.. به تو چه رفتی داره که میترسونش عوضی ده دفعه گفتم کنار لیژان نبینمت
دینگ یوشی شمشیرشو در آورد که
دلربا و ژان تو کالسکه بودن ییبو با اسب میومد کنار کالسکه پنجره کالسکه باز بود
ییبو به ژان نگاه میکرد که تو فکر رفته
ییبو.. حالت خوبه
ژان.. چی اره خوبم
ییبو ..تو فکری انگار
ژان.. هیچی نیست
ییبو ..با خواهرت دعوات شده
ژان.. از کجا فهمیدی
ییبو.. از اونجایی که برای خدافظی نیومد و توهم منتظر نموندی انگار میدونستی نمیاد
ژان ..یکم از حرفهای دیروزش عصبیم
ییبو. مگه چی گفته
ژان.. هیچی ولش کن
ییبو ..هرجور راحتی
ییبو رفت یکم جلوتر
دلربا.. با خواهرت خیلی صمیمی هستی
ژان.. بگی نگی
دلربا..خیلی بهت حسودیم میشه من هیچ وقت خواهری نداشتم که بتونم باهاش حرفای دلمو بزنم البته یه خواهر دارم
ژان.. واقعا خواهر داری
دلربا.. اره اما بخاطر جدایی پدر مادرم خواهرم با پدرم رفت و منم با مادرم موندم
ژان.. او متاسفم چرا به دیدنش نمیری
دلربا..نمیدونم پدرم کجاست
ژان ..اومیدوارم پدر و خواهرت پیدا کنی
دلربا ..ممنون
دینگ یوشی به دیدن چن ژیوان رفت
چن ژیوان.. شنیدم ییبو با لئوو به نیانگما رفته
دینگ یوشی. اره خبر ها بهت زود میرسند
چن ژیوان. خبر همه جای قصر پخش شده معلوم خبر ها بهم زود میرسند
دینگ یوشی. اره اما یه سوال برام پیش اومد
چن ژیوان. خب بگو
دینگ یوشی. وقتی نئوهو و خواهرش حمله کردن چرا هیچ کمکی نمیکردی
چن ژیوان. خب تو شک رفتم وگرنه قطعا کمک میکردم
دینگ یوشی. خوبه
چن ژیوان. خب در مورد تیکه سلیب اتش چه فکری کردید
دینگ یوشی. راستش فعلا نقشه نکشیدیم تا ببینیم چی پیش میاد
چن ژیوان. خب چرا زود تر شش تیکه کامل نمیکنی
دینگ یوشی انگار تو از من و ییبو مشتاق تری کریستال کامل بشه
چن ژیوان البته هممون مشتاقیم بلاخره برای کامل شدن کریستال مالیشان نابود کردیم
دینگ یوشی اره خب راست فعلا من دیگه باید برم
چن ژیوان.. باشه
لینگ هه داشت قدم میزد ک لیژانو دید بعد رفت کنارش تا باهاش حرف بزنه
لینگ هه.. حالت چطوره
لیژان..خوبم ممنون
لینگ هه ..ما داریم میریم من برای جواب اومدم
لیژان ..که حرکت میکنید
لینگ هه.. شاید امشب اگه میخوایی بیشتر بهت فرصت میدم
لیژان. نمیخواد من تصمیم گرفتم
لینگ هه.. خب چه تصمیمی
لیژان ..میخوام باهات بیام
لینگ هه چشماش برق زد و بی اختیار یهویی لیژان بغل کرد که تو همین لحظه دینگ یوشی اونارو دید
لیژان تا که از بغل لینگ هه اومد بیرون دید دینگ یوشی با چشمای قرمز داره نگاهشون میکنه
لینگ هه دید لیژان به اون طرف نگا میکنه نگاه کرد دید دینگ یوشی وایستاده
دینگ یوشی.. اینجا چه غلطی میکنید
لیژان ..وایستابرات توضیح بدم
دینگ یوشی..خفه شو چیو میخوایی توضیح بدی
لینگ هه.. صداتو بیار پایین داری میترسونیش
دینگ یوشی.. به تو چه رفتی داره که میترسونش عوضی ده دفعه گفتم کنار لیژان نبینمت
دینگ یوشی شمشیرشو در آورد که
- ۸۹۴
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط