Part

Part25


کوک ویو
هعییییییی این بچه خیلی لج لجوه من که میدونم قراره اون پاهای خوشگلت اونجا زخم بشه بخواطر همین لباس و شلوار براش آوردم و محض احتیاط جعبه کمک های اولیه رفتم پایین ات و آریانا منتظر بودن


اریانا:شما دوتا چرا مثل زوجا لباس پوشیدن
ات:ما به عنوان زوج نپوشیدیم به عنوان پدر و دختر پوشیدیم

موقعی که ات این حرفو خیلی ناراحت شدم ولی خب راست گفت همه اومدن

آرین:(حرص)

رفتیم اونجا نشته بودیم رو نیمکت هاب جنگل کهههههه

ات و آریانا:ما میریم بچرخیم
کوک و ته :زود برگردین
ات:اوووووو چقدر هر چهار تامون همزمان گفتیم(خنده)
اریانا:(خنده)
کوک:(خنده)
ته:(خنده)
هانا(خنده)
اریا(خنده)
ارین:(خنده مصنوعی)
ات:خب بریم دیگه
ارینا: بریم عمه جون
ات:خفه
همه:(خنده)



ات ویو
رفتیم کلی چرخیدیم عکس گرفتیم ۱ ساعت شده بود که رفته بودیم دور شده بودیم اما میدونستیم کجا برفتین بخواطر همین داشتیم برمیگشتیم که خیلی با ضرب اقتاده زمین سرم‌ خرد به سنگ اما چیز خاصی نبود کل دست اینام زخم شده بود منم فقط پوست دست اینار رفته بود لباسم گلی شده بود خودمم گلی شده بودم همه جای بدنم درد میکرد و می‌سوخت آریانا تند تند رفت به کوک اینا بگه


کوک ویو
۱ ساعت بود که بچه ها رفته بودن ماهم نگران شده بودیم بعد آریانا تند تند اومد نفس نفس میزدم پس چرا آن نبود

آریانا:عمو نفسسسس کوک نفسسسس ات نفس نفس افتاد زمین نفسسسسسس

تند تند بلند شدم دویدیم دیدم ات رو زمینه داشت خودشو میرسون به درخت که از درخت بگیره و گریه میکرد هنوز منو ندیده بود بخواطر همین برآید استایل بغلش کردم


ات ویو



شرط پارت بعد
لایک ۹
کامنت۱۰
دیدگاه ها (۲۷)

Part26ات ویوآریانا رفت و منم فقط گریه میکردم تلاش کردم خودمو...

Part27ات:خب بابا حرکت کنپرش زمانی به ساحل .....................

Part24ات ویو رفتیم پایین من هیچوقت صبحونه نمی‌خورم همه نشستن...

Part23کوک:نه نشکستهات:ممنونم ممنونم ممنونم ممنو.......کوک:بس...

عشق چیز خوبیه پارت ۹صبح روز بعد ویو اتبا درد بدی از خواب پاش...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط