تو مال منی پارت ۹۱
که یهو بابا بزرگ گفت
ب.ب : هی داد بی داد نکن این واقعیته تازه اون مرد رو اونجا میبینی که این همه سال به عنوان پدرت بالا سرت بود اون ههههه ( خنده ) اصلا پدرت نیست ، پدرت همونی هست که اومد توی خونه و خودش رو معرفی کرد که پدرته و تو باور نکردی
ا.ت : چی ( شک و گریه )
ب.ب : بیاریدش ( رو به بادیگارد ها )
بادیگارد ها بابای ا.ت رو آوردن که به صندلی بسته شده بود و بدنش خون خالی بود
ا.ت از ترس افتاد روی زمین و عقب رفت
بابا بزرگ خنده بلندی سر داد و گفت
ب.ب : خیلی حال میده که تورو توی این وضعیت میبینم
م.ب : چی کار میکنی ( عصبانیت)
م.ب : ا.ت حالت خوبه ؟ ( نگرانی )
م.ب : داهیون برو آب بیار هانول بیا اینجا
مامان بزرگ باهاشون حرف زد ولی داهیون و هانول هیچ تکونی نخوردن
ب.ب : دخترا هم توی این نقشه دست داشتن اونا خودشون برای ا.ت رو به اینجا باز کردن ازشون ممنونم دخترا بیایید اینجا
داهیون و هانوب رفتن اونجا و پشت سر بابا بزرگ با ناراحتی وایسادن
م.ب : چه غلطی داری میکنی اون نوه تو هست اونم که رو صندلی هست پسرته چرا باهاش اینجوری رفتار میکنی هاااا ( داد )
بابا بزرگ در جواب مامان بزرگ فقط یه نیش خند زد
اوت از روی زمین بلند شد و بدو بدو رفت و سر جاش وایساد و گفت
ا.ت : جونگ کوک لطفا بگو همه این حرف هایی که زدی و بابا بزرگ زد دروغه بگو من رو دوست داری و هنوز هم از ادامه دادن زندگیت با من راضی هستی
جونگ کوک با بغض به ا.ت نگاه میکرد داشت فرشتش رو جلو چشماش میدید که داره خرد میشه و تیک تیکه میشه
ب.ب : هی هرzه دیگه میخوای چی بشنوی ها آنقدر تلاش نکن که خودت رو به کوک بچسبونی اون قرار بعد از تو با یونا ازدواج کنه
ا.ت با شک گفت
ا.ت : چی ( شک )
ب.ب : پیچ پیچی همین که شنوفتی
همه ساکت بودن که بابا اصلی ا.ت که به صندلی بسته شده بود به صدا در اومد
بابای ا.ت : ا.ت ....دختر...م ( با حالت بد و بی حس بخاطر کتک هایی که خورده )
ا.ت : بابا ( نگران )
بابای ا.ت : خوشحالم که شناختیم
ا.ت : بابا ( بغض )
بابای ا.ت : توت فرنگی کوچولو گریه نکن تو دختر من و مادرتی دختر من هیچ وقت تسلیم نمیشه و ناامید نمیشه تو ....اوهو آوهو جئون ا.ت هستی فرزند جئون رانگ ( با گریه )
ا.ت : بابا ( گریه ) دوست دارم، بابا تروخدا تو منو ترک نکن تو دیگه منو ترک نکن تازه پیدات کردم بابا
همه به جز بابا بزرگ ، سوجین ، یونا ، و بابای تقلبی ا.ت داشتن زجر میکشیدن که ا.ت رو توی این وضع میدیدن
بابای ا.ت : ببخشید که کنارت نمیدونم ( گریه آروم)
و بابای ا.ت میمیره
ا.ت : بابا ..... بااااابااااا ( گریه و داد ) نهههههههههه
ا.ت : چرا ... چرا با من این کارو میکنید مگه من باهاتون چی کار دارم هاااا زندگیم رو خراب کردین ( گریه و داد )
کوک میخواست بره سمت اوت که بابا بزرگ نگذاشت که یهو .....
ب.ب : هی داد بی داد نکن این واقعیته تازه اون مرد رو اونجا میبینی که این همه سال به عنوان پدرت بالا سرت بود اون ههههه ( خنده ) اصلا پدرت نیست ، پدرت همونی هست که اومد توی خونه و خودش رو معرفی کرد که پدرته و تو باور نکردی
ا.ت : چی ( شک و گریه )
ب.ب : بیاریدش ( رو به بادیگارد ها )
بادیگارد ها بابای ا.ت رو آوردن که به صندلی بسته شده بود و بدنش خون خالی بود
ا.ت از ترس افتاد روی زمین و عقب رفت
بابا بزرگ خنده بلندی سر داد و گفت
ب.ب : خیلی حال میده که تورو توی این وضعیت میبینم
م.ب : چی کار میکنی ( عصبانیت)
م.ب : ا.ت حالت خوبه ؟ ( نگرانی )
م.ب : داهیون برو آب بیار هانول بیا اینجا
مامان بزرگ باهاشون حرف زد ولی داهیون و هانول هیچ تکونی نخوردن
ب.ب : دخترا هم توی این نقشه دست داشتن اونا خودشون برای ا.ت رو به اینجا باز کردن ازشون ممنونم دخترا بیایید اینجا
داهیون و هانوب رفتن اونجا و پشت سر بابا بزرگ با ناراحتی وایسادن
م.ب : چه غلطی داری میکنی اون نوه تو هست اونم که رو صندلی هست پسرته چرا باهاش اینجوری رفتار میکنی هاااا ( داد )
بابا بزرگ در جواب مامان بزرگ فقط یه نیش خند زد
اوت از روی زمین بلند شد و بدو بدو رفت و سر جاش وایساد و گفت
ا.ت : جونگ کوک لطفا بگو همه این حرف هایی که زدی و بابا بزرگ زد دروغه بگو من رو دوست داری و هنوز هم از ادامه دادن زندگیت با من راضی هستی
جونگ کوک با بغض به ا.ت نگاه میکرد داشت فرشتش رو جلو چشماش میدید که داره خرد میشه و تیک تیکه میشه
ب.ب : هی هرzه دیگه میخوای چی بشنوی ها آنقدر تلاش نکن که خودت رو به کوک بچسبونی اون قرار بعد از تو با یونا ازدواج کنه
ا.ت با شک گفت
ا.ت : چی ( شک )
ب.ب : پیچ پیچی همین که شنوفتی
همه ساکت بودن که بابا اصلی ا.ت که به صندلی بسته شده بود به صدا در اومد
بابای ا.ت : ا.ت ....دختر...م ( با حالت بد و بی حس بخاطر کتک هایی که خورده )
ا.ت : بابا ( نگران )
بابای ا.ت : خوشحالم که شناختیم
ا.ت : بابا ( بغض )
بابای ا.ت : توت فرنگی کوچولو گریه نکن تو دختر من و مادرتی دختر من هیچ وقت تسلیم نمیشه و ناامید نمیشه تو ....اوهو آوهو جئون ا.ت هستی فرزند جئون رانگ ( با گریه )
ا.ت : بابا ( گریه ) دوست دارم، بابا تروخدا تو منو ترک نکن تو دیگه منو ترک نکن تازه پیدات کردم بابا
همه به جز بابا بزرگ ، سوجین ، یونا ، و بابای تقلبی ا.ت داشتن زجر میکشیدن که ا.ت رو توی این وضع میدیدن
بابای ا.ت : ببخشید که کنارت نمیدونم ( گریه آروم)
و بابای ا.ت میمیره
ا.ت : بابا ..... بااااابااااا ( گریه و داد ) نهههههههههه
ا.ت : چرا ... چرا با من این کارو میکنید مگه من باهاتون چی کار دارم هاااا زندگیم رو خراب کردین ( گریه و داد )
کوک میخواست بره سمت اوت که بابا بزرگ نگذاشت که یهو .....
- ۱۹.۸k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط