شاهنامه خسرو پرویز

#شاهنامه #۱۲۸ #خسرو پرویز
خسرو با تعدادی از یارانش به‌سوی روم فرار کرد اما گستهم و بندوی آهسته رفتند . خسرو عصبانی شد و گفت : چرا آهسته می‌آیید خسرو مبهوت شد وبه خیانت ان دو پی برد گفت: فقط می‌توانم به خدا تکیه کنم . اما آن دو برگشتند و هرمزد را کشتند و گریختند بهرام به قصر رسید و سپس تعدادی از لشگریان را انتخاب نمود و به دنبال خسرو فرستاد.خسرو در راه به رباطی رسید که یزدان سرا می‌نامیدند . از یزدان‌پرستی که آنجا بود پرسید : چیزی برای خوردن داری؟ شاه نشست و با شتاب چیزی خور مرد گفت از دور گرد سیاهی دیده می‌شود . بندوی به خسرو گفت : لباس پادشاهی را به من بده تا بپوشم و تو فرار کن . خسرو نیز چنین کرد . بندوی با لباس شاه بر بام رباط رفت تا سواران او را ببینند . سواران هم او را دیدند و پنداشتند که شاه است. بندوی دوباره پایین آمد و لباس خود را پوشید و باز بر بام رباط رفت و گفت : پیغامی از شاه دارم بندوی گفت : شاه می‌گوید : من و اسبان خسته‌ایم اگر امشب استراحت کنیم صبح من با شما نزد بهرام می‌آیم . آن‌ها هم‌ پذیرفتند . روز بعد بندوی گفت : شاه همان زمانی که از دشت گرد برخاست به‌سوی روم شتافت و الآن به آنجا رسیده است پس بندوی به زیر آمد و با آن‌ها به‌سوی بهرام حرکت کرد وقتی به بهرام رسیدن : ای بهرام از من ناراحت مباش چون شاه فامیل من است و من می‌بایست جانم را فدایش می‌کردم روز بعد بهرام بزرگان را جمع کرد و بر تخت نشست و گفت : در میان شاهان بدتر از ضحاک نبود که به خاطر رسیدن به پادشاهی پدرش را کشت و بعد از او خسرو است که پدرش را کشت و روانه روم شد اگر بر شاه دشمن شد باید سر از تنش جدا کرد . پس از او فرخ‌زاد به پا خواست و از بهرام حمایت کرد . سپس خزروان خسرو بلند شد و دلیرانه گفت : بهتر است که نزد خسرو بروی و پوزش بخواهی که تا وقتی شاه زنده است سپهدار نباید به تخت نشیند جهان‌دیده به پا خواست و گفت : بهتر است تا زمانی که از نژاد شاهان بیابیم فعلاً بهرام بر تخت نشیند . رئیس جنگاوران به پا خاست و گفت : اگر بانویی از نژاد شاهان باشد هم بهتر است تا اینکه بهرام بر تخت نشیند. بدین‌سان دودستگی به وجود آمد.
‍ پس بهرام‌ گفت : عهدی بنویسید که بهرام شاه پیروز سزاوار تاج‌وتخت است روز بعد بهرام بر تخت سپس بهرام گفت : هرکس که پادشاهی مرا قبول ندارد سه روز وقت دارد تا ایران را ترک کند. همه بر او آفرین گفتند و مخالفان هم آنجا را ترک کردند و پراکنده شدند . از آن‌سو خسرو به‌سوی روم درحرکت بود که به شهر های رسید که اسباب اسایش خسرو فراهم کردن خسرو به راه افتاد تا به شهری رسیدند اما اهالی درهای شهر را بستند . خسرو و اطرافیان سه روز پشت در بودند تا اینکه
@hakimtoosi
دیدگاه ها (۳)

#شاهنامه #۱۲۷ #خسروپرویز پادشاهی خسروپرویز سی‌وهشت سال بود ....

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط