ازدواج نافرجام
ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 108 (๑˙❥˙๑)
صدای آلارم گوشیش برای بار چندم توی سرش پیچید و باعث شد دختر لعنتی زیر لب به کسی که گوشی رو اختراع کرده فرستاد و بالشت رو بیشتر روی سرش فشار داد به محض قطع شدن
صدای آلارم وکشیدن نفس راحت اینبار صدای زن داداشش توی اتاق
پیچید : ویوا نمیخواهی بیدار شی ساعت از ده گذشته
دختر روی تخت نشست و بالشت رو پرت کرد و با اخم خوابآلود دستی به موهای بلندش کشید و زیر لب غر زد : تو این آلارم گوشی هر روز مامور عذاب من شدین
سومین که توی چهار چوب در ایستاد بود لبخند مهربونی زد
و گفت : غر نزن ویوا عکس برداریت لغو شده به این معنی نیست که تا لنگ ظهر میتونی بخوابی بلند شو ..
ویوا بدون توجه به حرف سومین خودش روی تخت پرت کرد و ملافه تخت روی تا سرش بالا کشید که صدای شاکی سومین دوباره توی اتاق پیچید : اگه تا ده دقیقه دیگه بلند نشی تان رو میفرستم سراغت
دختر با عجله روی تخت نشست و باعث افتادن ملافه از سرش شد و تند گفت : باشه بیدار شدم فقد پسرتو ننداز به جونم
سومین با خنده ریزی از در اتاق فاصله گرفت : یجوری میگی انگار پسرم لولوخورخورست
ویوا از روی تخت بلند شد و گفت : کمتر از لولوخورخوره نیست
بعد از رفتن زن داداشش دوش طولانی گرفت و دقایق زیادی رو توی کف های وان حمام ریلکس کرد این روتین حمام رفتن هر روزش بود
و موهاش رو خشک کردن بعد از پوشید شلوار کوتاه و نیم تنه ای هم رنگش و روپوش سانتی گشادی دستی به موهاش کشید
لحظه ای بعد وارد آشپزخونه شد و موهای برادر زاده اش رو که روی صندلی پیشخوان نشسته بود رو بهم ریخت و از چشم غره اون پسر بچه ۶ساله بی نصیب نموند : مامییییی
تان داد زد و دختر که روی صندلی روبه روش نشسته بود اخم کرد و گوش هاش رو گرفت : بچه تو چی قورت دادی صدات انقدر بلند شده
تان شکلاتی توی دهنش گذاشت و با پرویی گفت : تو چی خوردی بانو ویوا که انقدر خوشگل شدی
دختر لحظه ای هم طور با اخم نگاش کرد اما مگه میشد جلوی این بچه پرو اخم کرد.. لبخند ریزی زد اما خیلی زود دوباره جدی
نگاهش کرد و گفت : بجای این بلبل زبونی ها یکم کره ای یاد بگیر
سومین که همون لحظه وارد اتاق شد کنار پسرش ایستاد و نگاهش رو به ویوا دوخت و گفت : شما دوتا باز چرا دارید توی سر کله هم میزنید ؟
درختر درحالی که نگاهش روی صبحانه ای بود که خدمتکار جلوش میچید گفت : یکم به این پسرت کره ای یاد بدی..بد نیست
پسر بچه زبون درازی به عمه اش کرد و با دو از آشپز خونه خارج شد
و سومین روی صندلی اش نشست و گفت : میدونی که از سر لجش با تو کره ای یاد نمیگیری
(๑˙❥˙๑) پارت 108 (๑˙❥˙๑)
صدای آلارم گوشیش برای بار چندم توی سرش پیچید و باعث شد دختر لعنتی زیر لب به کسی که گوشی رو اختراع کرده فرستاد و بالشت رو بیشتر روی سرش فشار داد به محض قطع شدن
صدای آلارم وکشیدن نفس راحت اینبار صدای زن داداشش توی اتاق
پیچید : ویوا نمیخواهی بیدار شی ساعت از ده گذشته
دختر روی تخت نشست و بالشت رو پرت کرد و با اخم خوابآلود دستی به موهای بلندش کشید و زیر لب غر زد : تو این آلارم گوشی هر روز مامور عذاب من شدین
سومین که توی چهار چوب در ایستاد بود لبخند مهربونی زد
و گفت : غر نزن ویوا عکس برداریت لغو شده به این معنی نیست که تا لنگ ظهر میتونی بخوابی بلند شو ..
ویوا بدون توجه به حرف سومین خودش روی تخت پرت کرد و ملافه تخت روی تا سرش بالا کشید که صدای شاکی سومین دوباره توی اتاق پیچید : اگه تا ده دقیقه دیگه بلند نشی تان رو میفرستم سراغت
دختر با عجله روی تخت نشست و باعث افتادن ملافه از سرش شد و تند گفت : باشه بیدار شدم فقد پسرتو ننداز به جونم
سومین با خنده ریزی از در اتاق فاصله گرفت : یجوری میگی انگار پسرم لولوخورخورست
ویوا از روی تخت بلند شد و گفت : کمتر از لولوخورخوره نیست
بعد از رفتن زن داداشش دوش طولانی گرفت و دقایق زیادی رو توی کف های وان حمام ریلکس کرد این روتین حمام رفتن هر روزش بود
و موهاش رو خشک کردن بعد از پوشید شلوار کوتاه و نیم تنه ای هم رنگش و روپوش سانتی گشادی دستی به موهاش کشید
لحظه ای بعد وارد آشپزخونه شد و موهای برادر زاده اش رو که روی صندلی پیشخوان نشسته بود رو بهم ریخت و از چشم غره اون پسر بچه ۶ساله بی نصیب نموند : مامییییی
تان داد زد و دختر که روی صندلی روبه روش نشسته بود اخم کرد و گوش هاش رو گرفت : بچه تو چی قورت دادی صدات انقدر بلند شده
تان شکلاتی توی دهنش گذاشت و با پرویی گفت : تو چی خوردی بانو ویوا که انقدر خوشگل شدی
دختر لحظه ای هم طور با اخم نگاش کرد اما مگه میشد جلوی این بچه پرو اخم کرد.. لبخند ریزی زد اما خیلی زود دوباره جدی
نگاهش کرد و گفت : بجای این بلبل زبونی ها یکم کره ای یاد بگیر
سومین که همون لحظه وارد اتاق شد کنار پسرش ایستاد و نگاهش رو به ویوا دوخت و گفت : شما دوتا باز چرا دارید توی سر کله هم میزنید ؟
درختر درحالی که نگاهش روی صبحانه ای بود که خدمتکار جلوش میچید گفت : یکم به این پسرت کره ای یاد بدی..بد نیست
پسر بچه زبون درازی به عمه اش کرد و با دو از آشپز خونه خارج شد
و سومین روی صندلی اش نشست و گفت : میدونی که از سر لجش با تو کره ای یاد نمیگیری
- ۶.۳k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط