سناریو

●سناریو●

به آتش خیره میشوم...دارم فکرمیکنم چه شد که به اینجا رسیدم؟سیگار را بین لب هایم میگذارم و پک طولانی ای میزنم...
اهمیتی نداشتم.
اهمیتی ندارم.
پک طولانی تری میزنم و دود را جلویم پخش میکنم...بین دود دو چشم میبینم.ترس درونشان حک شده...یاد آخرین باری که چشمانش را دیدم می افتم...یعنی واقعا برایش اهمیت داشت؟
دو هفته از مرگ جعلی ام میگذرد...کسی نه سراغم را گرفته و نه راجع بهم فکر میکند.
رسما فراموش شده ام.
جسدم هرگز پیدا نشد...چون نمرده ام.
ولی فکر میکنند مرده ام...چه فرقی میکند؟
برای هیچ کس فرقی نداشت و ندارد.
نه برای پیرمرد شیر فروش سر کوچه،نه برای متصدی بار،نه برای دختر کتاب فروشی که همیشه برایم کتاب های کلاسیک را کنار میگذاشت.‌‌..
گاها فکر میکنم واقعا برایش فرقی نداشت؟
به من فکر میکرد یا صرفا من هم یک رهگذر بودم؟
ولی برای من داشت...برای من دارد.عطرش هنوز توی سرم گیر کرده.حرکت انگشتانش روی عطف کتاب ها را از حفظم.تکیه کلام هایش را از برم.او هم به من فکر میکرد؟پس از مرگ جعلی ام راجع به هرچیزی فکر میکنم...هر چیز چرت و پرتی که به ذهنم برسد.هنوز هم برایم کتاب های کلاسیک را کنار میگذارد؟
دیدگاه ها (۴)

بهترین شیپ ممکن وجود ندا_وولف استار...دیوونه ی این شیپم🎀

خفن بودن این شیپ وصف نشدنیه🛐🛐✨️

🛐Books >>>>>

👾MANESKIN🛐

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۸

صحنه,پارت یازدهم

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟸"بعد از کمی خشک شدن کنار اون بخاری که هیچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط