سالها پیش از این

سالها پیش از این

زیر یک سنگ گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم همین

یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود

آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک را برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات اینهمه از خدا دور هستم!
دیدگاه ها (۱)

منو جون پناه خودت کن برو ، بذارپای این آرزوم واستمبه هرکی به...

سلام و درود خدابرشما، صبح زیبای یکشنبه شما بخیرو نیکی انشاا...

سلام ، صبح زیبای اولین روز هفته شما بخیر و نیکی، بهترین روز...

به سراغ من اگر می آیید، پشت هیچستانم.پشت هیچستان جایی است.پ...

﴿ برده ﴾part 1بزار حقیقتی رو برات روشن کنم توی که فکر می‌کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط