تو را در پیرهنم می جویم

تو را در پیرهنم می جویم...
درخونم..!
در آتش باغهایم....
که درختانش قلم..
مه و بارنش کاغذند....

ترا در صبحانه ی موسیقی می جویم...
وقتی که به نت های چکیدن آب...
در لیوانت خیره است..!

در لرزش طیاره ها...
وقتی به نام تو برخورد می کنند‌‌..
و ترا نمی یابم...!

مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام...
در گردبادی تیره از هنجره ها...
سربازان...حاکمان..

و سکوت دستش را باز میکند...
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای...
دیدگاه ها (۰)

‌جدا شد یار شیرینت، کنون تنها نشین ای شمعکه حکم آسمان این اس...

از روزی که شناختمتهمزمان، هم می خندمو هم گریه می کنمنیمی از ...

‌صد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سلامی نفرستاد...

‌غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما‌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط